حدود یک هفته مانده به اولین انتخابات ریاست جمهوری که برف زیادی در تهران آمده بود، بنده سوار اتوبوس شدم برای کسب تکلیف رفتم قم، دیدم آنجا اشخاص را راه نمیدهند. البته من که آنجا رفتم دوستانی آشنا بودند. دوستان را دیدم و کسب تکلیف کردم. دوستان ما آقای حسن حبیبی را معرفی کردند. برگشتیم به تهران، در
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 21 اتوبوس رادیو گفت که: حضرت امام بنا به کسالتی که برایشان عارض شده، به بیمارستان قلب تهران منتقل شدند. من در آن ماشین تنها بودم خیلی ناراحت شدم و گریه کردم، فردا صبح رفتم بیمارستان. همه آشنا بودند، ما دیگر با بیت حضرت امام خودمانی شده بودیم. خادمی بودیم از خدمه هایشان. آقای رسولی به بنده فرمودند که اسدی ما منزلی تهیه کردیم برای حضرت امام نرسیده به امامزاده قاسم در جاده دربند و فرش میخواهیم، کرایه بکنید. من آمدم و با دوستان که فرش کرایه میدهند در میان گذاشتم، دیدم که این فرش ها که اینها اجاره میدهند فرسوده است، احتمالا شاید نجس هم باشد و کثیف است. آمدم خدمت آقای رسولی بیمارستان قلب، گزارش کردم خدمت ایشان که: حاج آقا فرش کرایه ای مناسب نیست. شما اجازه بدهید ما چند تخته فرش بخریم. ایشان فرمودند: باید من از حضرت امام اجازه بگیرم. با حضرت امام صحبت کردند، به من امر فرمودند که شما تهیه کنید. و البته من آمدم و دوستی داریم بازار به نام حاج حسین آقا چهارمحالی، با ایشان در میان گذاشتم، ایشان فرمودند: هر چه قدر شما فرش میخواهی بخر پولش را من میدهم، رفتیم ماشین تهیه کردیم بردیم بازار، فرشها را گذاشتیم و رفتیم دربند، خانه را فرش کردیم، اتاق ها را تمیز و جارو کردیم. شب هم آنجا ماندیم. بعد آقای رسولی خاطراتی که آنجا از حضرت امام برای ما تعریف کردند، جالب ترین خاطره است، آقای رسولی فرمودند: صاحب منزل گفت: این قبله است، ما هم قبول کردیم، ولی حضرت امام نماز اولی که خواستند بخوانند خودشان قبله را تعیین کردند و گفتند: قبله آن نیست. این قبله است.
امام تا مدتی در آن منزل بودند. بنده کرارا شاید هفته ای دو مرتبه، سه مرتبه هر چی میتوانستم آنجا بودم. یک روزی هم روحانیان قم آمدند رژه رفتند آنجا. بعد هم از منزل دربند، حضرت امام تشریف بردند به جماران. خاطره ای هم از جماران دارم. یک روز زمستان خدمت آقای رسولی بودم، برف می آمد، آنچنان تکه تکه برف می آمد و جمعیت زیادی دم آن درخت چنار ایستاده بودند و فریاد میکشیدند: «ما منتظر خمینی هستیم، هیچ جا نمیریم همین جا هستیم» منظور اینکه ملاقات میخواستند. یکی از خاطره هایی که باز خیلی شیرینه در جماران این است که یک روز صبح آقای رسولی به
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 22 بنده فرمودند که با من بیا. شرفیاب میشدند، بنده را هم همراه خودشان بردند؛ تقریبا دو روز مانده به عید بود. حالا چه سالی بود یادم نیست موقعی که شرفیاب شدیم با آقای رسولی، حضرت امام را زیارت کردم. بعد من آمدم بیرون در منزل نشستم؛ که آقای رسولی امر فرمودند آن تابلو را بیاورند. یک تابلوی نفیس محمد رسول الله(ص) که خیلی زیباست، آقای رسولی آمدند خدمت حضرت امام، امام هم به بنده مرحمت فرمودند، من تابلو را گرفتم، دست حضرت امام را بوسیدم تشکر کردم آمدم بیرون.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 23