هفدهم رمضان همان سال بود که حمله کردند و درِ مسجد را بستند. سرهنگ طاهری فرمانده بود؛ به مردم حمله کردند و در مسجد درگیری ایجاد شد. عده ای را گرفته و بازداشت کردند. فردای آن روز، صبح اول بهمن، مرحوم شهید بخارایی توانسته بود حسنعلی منصور را جلوی مجلس ترور کند. این خبر مثل بمب در شهر ترکید. برای حکومت خیلی غیر منتظره بود. بخارایی و چند تن از دوستانش بازداشت شدند و این بازداشت ها به تدریج به بازداشت من منتهی شد. صبح روز نهم بهمن با فردی پشت کارخانه برق قرار داشتم. یا تلفنم کنترل شده یا از ناحیه دیگری ماموران سازمان امنیت مطلع شده آن محل را محاصره کرده بودند. من بازداشت شدم. مرا به اطلاعات شهربانی بردند. پس از من رفقای دیگر از جمله مرحوم عراقی را بازداشت کردند. سیزده نفر
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 77 شدیم و برایمان پرونده تشکیل دادند و به دادگاه فرستادند. مراحل بازجویی را آرام آرام می گذراندیم. تحت مراقبت شدید بودیم. از همان روز اولِ دستگیری شبانه روز بالای سرِمان مامور گذاشته بودند. نصف شب ما را به بازجویی و بازپرسی می بردند. این مسائل تا دادگاه اول و دوم ادامه داشت. در دادگاه اول چهار نفر محکوم شدند. این چهار نفر پس از دادگاه دوم اعدام شدند. در دادگاه دوم که به ریاست فردی عرب زبان به نام احمد بهگون تشکیل شد، تعداد محکومان به شش نفر رسید؛ یعنی من و آقای عراقی هم اضافه شدیم. برادران در طول محاکمات خود هیچ گونه اظهار ندامت و پشیمانی نمی کردند. رفتارهای ضد اسلامی حکومت را تشریح می کردند و این که خودشان با شهامت و مقاومت به انجام چنین کاری مصمم بودند. در دادگاه دوم من و عراقی هم به اعدام محکوم شدیم. ما حتی نمی خواستیم برای این حکم، در خواست فرجام هم بدهیم ولی طولی نکشید که گفتند این حکم از نظر شرعی درست نیست. قبل از اتمام مهلت ده روزه فرجام من و عراقی ما را از این حکم مستثنی کردند. شاید این فکر را می کردند که اعدام کردن شش نفر با اعتراضات علما روبرو خواهد شد. فردای آن شب ما را به زندان قصر بردند و هر کدام را در بندی به صورت متفرق در زندان عادی زندانی کردند. می گفتند: این ها قاتل عادی هستند و کارشان سیاسی نیست بلکه یک قتل شخصی است. نزدیک یک سال در زندان عمومی بودیم و بعد به زندان معروف به زندان شماره 3 منتقل شدیم. در آن زندان افراد سیاسی و تعدادی از کمونیست ها بودند. در طول دوره محکومیت در زندان حوادث زیادی اتفاق افتاد. آن سال ها گذشت تا این که در 19 آذر 1357به مناسبت فضای باز سیاسی از زندان آزاد شدیم. رژیم فکر می کرد جریان مخالفت های مسلحانه ای در خارج وجود ندارد و تمام کسانی که کار سیاسی میکنند توسط سازمان امنیت شناسایی شده اند، از طرفی از خارج کشور هم به رژیم فشار آمده بود و آن ها می خواستند بگویند که ما زندانی سیاسی نداریم بنابر این بقیه دوستان از جمله آقای عراقی، انواری، عسگر اولادی و... در ششم بهمن همان سال آزاد شدند.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 78