درس ولایت فقیه و حکومت اسلامی را حضرت امام تازه شروع کرده بودند در نجف که ما جزوه هایش را به عنوان سوغاتی برداشتیم که بیاوریم ایران. با اینکه در سوریه
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 133 وقتی می خواستند ویزای مکه بدهند، تعهدی از گروه ما گرفتند که دو جا نباید بروید، یکی عراق است به خاطر امام و یکی هم لبنان که آن موقع تیمور بختیاران جا بود. امضاء کردیم و گفتیم کی به کی است، حالا مکه را فعلا برویم. بعضی ها هم امضای عوضی کردند که حالا برویم ایران ساواک ما را می گیرد و فلان و اینها. ما همان امضای خودمان را کردیم، یکسری از دوستان گفتند که خوب یک همچین امضایی دادی، اگر ما برویم کربلا پیش حضرت امام و زیارت امام حسین(ع) اینها پدرمان را در می آورند خلاصه دو دسته شدند بچه ها. یک دسته گفتند می رویم بی خیال امضا، یک عده هم ترسیدند و نیامدند. با اینکه وضعیت خطرناک بود و این تعهد را هم داده بودیم، یک ساک هم از این جزوه های امام پر کردیم آوردیم. گفتیم هرچه بادا باد. نیت ما خیر است، حالا هر چه خدا بخواهد. از آنچه که خدا باید کمک کند توی این کارهای نیت خیر و اینها، ما فرودگاه تهران که رسیدیم، یکسری از این برو بچه ها جا گذاشتند. ما با خودمان آوردیم، هم جیب هایمان پر بود و هم ساکمان خلاصه گذاشتند آنجا و وسط راه ترسیدند. ما آوردیم توی فرودگاه و گفتیم یک راست ما [زندان] قزل قلعه ایم. خلاصه ما را خانه نمی گذارند که دیگر برویم، آمدیم صف بستیم، شب عید هم بود، گذرنامه را گرفتند و گفتند بروید خانه هایتان! ما تعجب کردیم که عجب شانسی آوردیم. آمدیم توی قسمت بار که بارهایمان را تحویل بگیریم، دیدم اخوی بزرگ من، بیرون شیشه یک چیزی چسبانده به کاغذ پشت شیشه. گفت بیا اینجا را بخوان ما رفتیم جلو و سلام و علیک و بعد دیدیم نوشته که پسر مشهدی عباس میوه فروش اینجا مسوول بارها است توی فرودگاه و ما سفارش تو را به ایشان کردیم. ما را می گویی واقعا ایمانمان چند برابر شد. سریع رفتیم سراغ این بنده خدا و گفت بارهایت کجاست؟ فوری یک ضربدر با این گچ ها زد و گفت بردار و برو نمی خواهد درش را باز کنی و ما آوردیم و خلاصه این جزوه ها را آن روز برای اولین بار توی ایران پخش کردیم.
بعد از یک هفته ای که دید و بازدید منزل تمام شد، یک نامه ای از ساواک آمد در خانه که برای پاره ای از توضیحات بیایید گلوبندک. رفتم یک سالن بزرگ بود، دیدم
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 134 همه رفقای ما را که با ما آمده بودند کربلا را نشانده اند دور تا دور سالن و یک افسر هم بغل دستشان دارد بازجویی می کند. من هم رفتم نشستم بغل دست افسر و آن تعهد را گذاشتند جلوی من، گفتند یک همچین تعهدنامه ای مگر امضا نکردید؟ چرا رفتید عراق فلان فلان شده ها، با خمینی چه کار داشتید؟ گفتیم کاری نداشتیم عشق امام حسین (ع) ما را کشاند. خودمان را زدیم به یک کوچه دیگر. چرا مکه رفتید؟ گفتم مستطیع بودیم، گفت دیگر از این کارها نکنید و رهایمان کرد. این هم به خیر گذشت الحمدلله.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 135