امام همینطور سرش بالا بود، آسمان را نگاه می کرد. بعد یک آمبولانسی که ما از قبل برای همین کارها دیده بودیم به هر زحمتی شد این آمبولانس را دنده عقب آوردیم، ته آن را چسباندیم به بغل جایگاه و هلی کوپتر هم وقتی دید اینطوری است، همانجا پرواز کرد تا ببیند تکلیف کار چیست؟ حضرت امام را گذاشتیم تو آمبولانس، در آمبولانس را نمی توانستیم ببندیم. در را که بستیم این مردم ریختند روی آمبولانس. آمبولانس دیگر نمی توانست حرکت کند. این قبرها هم یک طوری بود که به چرخ آمبولانس گیر می کرد. به هر صورتی بود آمبولانس را با هُل دادن هدایت کردیم به طرف بیابانی. حالا یک سری هم، سیم بلندگو آنجا کشیده بودند اطراف جایگاه. این مردم ریختند روی طاق آمبولانس. ماشین که حرکت می کرد این سیم ها می گرفت به گردن مردم از بالا پرتشان می کرد پایین. خیلی وضع آشفته و عجیبی بود. هلی کوپتر که دید آمبولانس، دارد به طرف بیابانی می آید. سی چهل متر آن طرف تر سریع آمد پایین و آمبولانس هم بغلش ایستاد و سریع امام را آقای ناطق نوری با آسید احمد آقا سوار کردند و بردند بیمارستان هزار تختخوابی که حالا اسم آن شده امام خمینی. خوب امام برنامه داشتند هم بازدید از بیمارستان ها بود، هم بازدید از بهشت زهرا که خوب انجام شده بود. به هر حال آن شب بعد از بازدید بیمارستان، آقای ناطق حضرت امام را می برد منزل یکی از اقوامشان. فردا صبحش هیچ کس نمی دانست امام کجاست. ما در مدرسه علوی و رفاه تدارک کارها را دیده بودیم و اتاق حضرت امام را آماده کرده بودیم. همه سراغ امام را می گرفتند.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 164