صبح روز 17 شهریور تعدادی از دوستان به خانه ما آمدند. حدود بیست نفری بودیم. رادیو را روشن کردیم و خبر حکومت نظامی را شنیدیم. تو همین گیر و دار داشتیم تحقیق می کردیم، برادر خانم من وارد شد و دیدیم رنگ از رویش پریده و سراسیمه است. گفت: توی میدان کشتار شد. ما هم حرکت کردیم که خودمان را به میدان
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 229 برسانیم. از هر طرف می خواستیم برویم راه بسته بود. تا بهارستان درگیری و تیراندازی بود از میدان امام حسین (ع) هم نتوانستیم و آمدیم از میدان خراسان برویم دیدیم آنجا هم بسته است.
تیراندازی وسیعی بود تعداد زخمی ها زیاد بود. مجروحان را به چند بیمارستان بردند. بیمارستان بازرگانان خیلی شلوغ بود. همین طور بیمارستان سوم شعبان و معیری و طرفه که هر لحظه بر تعداد مجروحانش افزوده می شد.
از مردم ملحفه خواستند. بلافاصله کوهی از ملحفه و پنبه در بیمارستان ها جمع شد.
در عین حال، گاهی پرستارها می آمدند و گریه می کردند و می گفتند: ساواکی ها مجروح ها را می بردند، ما سرم وصل می کردیم، آنها سرم ها را می کشیدند و افراد را می بردند. کار به جایی رسید که خیلی از مجروحان را توی خانه ها نگهداری می کردند. دکترهایی مثل دکتر شیبانی، دکتر عالی و دکتر ولایتی تو خانه ها می رفتند و مجروحان را مداوا می کردند.
یکی از مسائلی که آن موقع پیش آمد، دفن شهدا بود. شهدا در بهشت زهرا، روی هم انباشته شده بود خانواده ها هم نمی دانستند کی شهید و کی مجروح شده و معلوم نبود چه تعدادی شهید شده اند.
مردم با خانواده به بهشت زهرا رفته و به دنبال فرزندانشان می گشتند. در سالن های بهشت زهرا سخنرانی راه انداختیم و شعارهایی گفته می شد. ما در مورد قضیه 17 شهریور مردد بودیم. تا این که اعلامیه امام رسید. دو نکته مهم در اعلامیه بود. اول تایید شهدای 17 شهریور و دلگرمی مردم.
امام در اعلامیه شان گفته بودند: ای کاش خمینی هم در جمع شما بود و مثل شما شهید می شد. نکته دوم هم این بود که فرمودند: رژیم شاه رو به زوال است. نترسید و در صحنه باشید. دوباره زنده شدیم و روحیه گرفتیم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 230 تا مدتی کار ما در بهشت زهرا قبر کنی بود. سعی می کردیم زودتر قبرها آماده شوند تا شهدا را دفن کنیم.
خبرنگاران خارجی هم گاهی می آمدند و گزارشی تهیه می کردند و با مردم مصاحبه می کردند.
مردم قبرها را مرتب می کردند. روزی یک روحانی روی چهارپایه ای رفت و سخنرانی کرد وگفت: ناراحت نباشید، روزی همین جا زیارتگاه می شود.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 231