شعارهای آن روز که خیلی هایش در ذهن من هست، مثل «وای به حالت بختیار اگر امام فردا نیاد.» آن تظاهرات و شعارها خیلی شیرین بود. روزی که حضرت امام میخواست بیاید یکی از دوستان آمد، از من نیرو خواست. من عده ای را معرفی کردم برای خدمات بین راه بهشت زهرا. صبح زود آقایان آمدند در مغازه صبحانه تهیه کرده بودم، صبحانه از همین حاضری ها، کیک و شیرینی و این چیزها، برای ظهرشان هم نفری سیصد گرم پسته و مغز بادام شب در کیسه نایلون آماده گذاشته بودم، بهشان دادم و گفتم: این صبحانه تان. این هم باشه تو جیب هایتان که اگر گرسنه تان شد، برای غذا ول نکنید و بروید. شما موظف هستید که این را ادامه بدهید. به هر یک هم بازوبند دادیم. از جمله خود من هم آنجا خدمه بودم. همه به اتفاق هم رفتیم و خوب کنار جاده، هر یک کیلومتر راه، چند نفر بودند و یک سرپرست داشتند که آن سرپرست
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 17 میآمد سرمیزد. تا حضرت امام (قدس الله نفسه الزکیه) تشریف آوردند بهشت زهرا، هلی کوپتر نشست و بعد هم سخنرانی شروع شد. در سخنرانی هم یک کفی زدند آن کف هم خیلی شیرین بود. بعد هم که حضرت امام را آوردند مدرسه رفاه. از همان شبی که حضرت امام، تشریف آوردند در مدرسه رفاه، بنده همه شب، همه روز آنجا رفت و آمد میکردم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 18