منزل سوم، حاج آقا کجا بود؟
همان نزدیکی های منزل آقای روغنی.
پس حاج آقا، علت جا به جایی حضرت امام عدم رضایت خود حضرت امام بود.
بله، بله. چون امام نمی خواست مردم در تنگنا باشند، یعنی آقای روغنی در آنجا می بایست با چهار تا آشپز در آشپزخانه و آبدارخانه، به این ساواکی ها خدمت بکنند، حضرت امام هم غذایش مثلا آبگوشت یا ماست بود. این مورد را که آقا متوجه شد، گفت: دیگر صلاح نیست من اینجا باشم. ولی در آنجا، فقط یک آقایی، مامور ساواک بود به نام حجازی که بیرون همان منزل محقر و کوچک، با چند نفر مامور ایستاده بودند. در آن موقع هم ما خیلی مبارزه می کردیم با دستگاه، چون ایام ماه شعبان بود که چراغانی ها زیاد بود و مامورین ساواک می آمدند طاق نصرت ها را خراب می کردند و جنگ و جدالی بود بین مردم و سازمان امنیت.
من در همان سال، مسجد امام زمان (عج) را که در خیابان آزادی هست، چون آن زمان به حساب بالای شهر بود و یک عده از برادران اصفهانی و یزدی آنجا بودند که
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 282 بعضی هایشان جزء موتلفه بودند، آن مسجد را، ما از جنوب شهر می رفتیم و چراغانی می کردیم. یکی از همسایگان ما به نام آقای حاج محمدعلی اسدی یک روز گفت: حاجی، می خواهیم برویم ملاقات آقا، می آیی برویم؟ گفتم: برویم، من خیلی مشتاقم. رفتیم بازار سید اسماعیل که یک مقداری شیرینی بگیریم. آقایی بود آنجا، به نام متوسلیان که شیرینی هایش، خیلی جالب بود. رفتیم آنجا و چند جعبه شیرینی گرفتیم و بعد گفتیم: آقای متوسلیان شیرینی درست و حسابی بده که به جایی دیگر می رود. گفت: کجا ؟ گفتیم: منزل امام. گفت: ترا خدا، مرا هم ببرید. خلاصه، مثل اینکه پول شیرینی ها را نگرفت.
ما سه تایی سوار شدیم و رفتیم منزل امام. حجازی که مامور ساواک بود جلوگیری می کرد و نمی گذاشت. بعد ما یک نشانی هایی دادیم و مثل اینکه آقای اسدی هم، یک نشانی هایی از جایی دیگر گرفته بود. خلاصه ما رفتیم خدمت حضرت امام، ولی وقتی حضرت امام را دیدیم، اشک در چشم های ما پر شد. وارد منزل شدیم. دست راست، یک منزل محقری بود که زمستان بود و برف آمده بود و آن دور و بر، پر از برف بود. وقتی وارد اتاق شدیم، دیدیم حضرت امام تنها زیر کرسی نشسته اند و یک ظرفی هم پر از نقل توی یک سینی روی کرسی است. دست آقا را، سه تایی بوسیدیم و بعد اولین فرمایش امام این بود که از چراغانی ها چه خبر؟ گفتیم: آقا خیلی خوب بود. مردم در مقابل ماموران ایستادگی کردند. حتی بعضی طاق نصرت ها را که آمده بودند برای خراب کردنشان، مردم ایستادگی کردند. امام، تبسمی فرمودند و خوشحال شدند. ما یک ساعتی خدمت حضرت امام بودیم.
از آن شیرینی هایی که بردید، ایشان میل کردند؟ چیزی نگفتند؟
بله، میل کردند.
آیا آقای متوسلیان و آقای اسدی را می شناختند؟ آیا سوال و جوابی نشد بین ایشان؟
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 283 نه خیر، ممکن است آقای اسدی را می شناختند، ولی آقای متوسلیان را نه. چون ایشان یک کاسب بازار بود. نخیر، سوال و جوابی نشد. امام، خیلی کم حرف بودند. دلشان می خواست افراد حرف بزنند و بیشتر شنونده بودند. حضرت امام خیلی دعا فرمودند و گفتند: از این نقل ها ببرید. ما، یکی یک مشت برداشتیم و من یادم است که گفتم: حاج آقا، خودتان لطف کنید برای تبرک با دست مبارک خوتان بدهید.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 284