قبل از انقلاب نظر بعضی از دوستان، از جمله آقایان رجایی، باهنر و بهشتی این بود که ما قشر جوان را با روحانیت و قم و امام آشنا کنیم. بعد ما آمدیم گفتیم چکار کنیم، چکار نکنیم؟ گفتیم بیاییم برویم به دانشگاه ها غذا بدهیم. چون شما می دانید که خود غذا، افراد را جذب می کند. من باب مثال، محرم و صفر نمی دانم شما به یاد دارید، درجه داران آن زمان، با ماشین هایشان می گشتند ببینند که کجا غذای امام حسین(ع) را
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 275 می دهند، حالا یا بچه آنها، یا زن آنها، قابلمه را می آوردند که غذا بگیرند. تصمیم گرفتیم از طریق سلف سرویس های دانشجویی وارد شویم. روزنامه را می دیدیم که مثلا دانشکده علم و صنعت، دانشگاه تهران، دانشکده پلی تکنیک، اعلام کرده اند که ما می خواهیم این قدر به افراد خودمان غذا بدهیم. ما می رفتیم و در مناقصه شرکت می کردیم. می دانستیم که اگر قیمت ارزان بگوییم، برنده هستیم. ما هم که استفاده نمی خواستیم، یک چیزی هم می خواستیم روی آن بگذاریم. بنده در بعضی از این دانشگاه ها، در ماه یا پانزده روز یک مرتبه، با کم و زیاد حدود، پانصد دانشجو را به قم می بردم. دانشجو از این در وارد می شد، از آن در که خارج می شد، این چشم هایش باد کرده بود از اشک شوق. حالا امام چه چیزی زمزمه می کرد برای اینها خدا می داند که بعدا دوباره اینها می آمدند و اسم نویسی می کردند و میگفتند: حاجی اگر میشود، برای نوبت بعدی ما را هم دوباره ببرید. البته خیلی از آقایان علمای ما، کار کردند برای این انقلاب و نظام و دلشان هم نمی خواست اینها شناسایی بشوند قسمتی را که به ما هم پیشنهاد کردند، یکی از این آقایان بود، به نام آقای سید محمد حسینی تهرانی ـ رحمت اللهعلیه ـ مثل اینکه دو یا سه سال قبل در مشهد فوت کرد که ایشان برادر آقا سید مهدی لاله زاری بود. آقایان، همه او را می شناسند. ایشان مثلا در یک مسجدی در تکیه دولت، چهار راه سید علی، به نام مسجد قائم، پیش نماز بود. می خواهم بگویم که ایشان خیلی برای این انقلاب کار کرد، هیچ کس هم متوجه نشد که این کارها را دارد انجام می دهد. دایی آقای سید علی اکبر حسینی (اخلاق در خانواده) بود. آقای حسینی هم آن موقع در مدرسه علوی، دبیر بود. چون پسر من هم به آن مدرسه میرفت، گاهی ایشان با من تماس داشت. ما با ایشان، صیغه اخوت خوانده بودیم، با همین آقای سید محمد [حسینی] تهرانی و با یک عده از دوستان. آن موقع، آقایان از بلاد بیشتربه تهران آمدند. اکثر آنها را ایشان حرکت داد به طرفداری از حضرت امام، ایشان هم به من گفته بود که آقا سید محمود، شما فرض کن در مغازه چند تا مشتری هم ایستاده اند. من راجع به فلان کار اگر گفتم بیا، باید آنها را ول کنی و بیایی.
نظر امام درباره فعالیت مسلحانه، چه بود؟ چون فعالیت نواب صفوی هم
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 276 مسلحانه بود. بعد این هیات موتلفه، آیا فعالیت مسلحانه را ادامه داد؟ مرحوم مطهری و بهشتی در این باره چه می گفتند؟
درباره جهاد مسلحانه، خود مرحوم نواب صفوی هم، سرخود عمل نمی کردند. من باب مثال اینها، هژیر، رزم آرا، و چند نفر دیگر را ترور کردند، اینها غیر مستقیم از مراجع سوال می کردند؛ می گفتند: اگر کسی برنامه اش و نظر و عقیده اش این باشد، از نظر اسلام چه وضعیتی دارد؟ آن حکم را می گرفتند و عمل می کردند. هیچ گاه سرخود عمل نمی کردند. چون نواب صفوی، یک مجتهد متجزّی بود و این جور نبود که خودش بتواند فتوا بدهد. اگر منصور را ترور کردند، غیر مستقیم، فتوای حکم او را از آقایان مراجع گرفتند. حالا به وسیله چه افرادی، نمی دانم. سرخود کار نمی کردند.
ضمن اینکه مدتی امام در تهران زندانی بودند، گویا شما آنجا دیدارهایی با حضرت امام داشتید. در منازلی که بودند قیطریه و جاهای دیگر، اگر توضیحا اشاره بفرمایید، تشکر می کنم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 277