ابتدای ماه محرم و صفر بود، ایشان به وعاظ، گویندگان و خطیبان توصیه کردند که در منابر مسائل روز و مخالفت هایی که با اسلام می شود و نیز حرکت های حکومت را تشریح کنند. آن سال منابر و هیات ها به یک مرکز مبارزه با دستگاه تبدیل شده بود.
اعلامیه های صادره از سوی امام را طرفداران ایشان در کوچه ها و معابر نصب می کردند.
آن ایام من و مرحوم عراقی و شهید حاج آقا صادق و چند نفر از رفقا بودیم که سوابق مبارزاتی داشتیم و مثل ذرات آهن ربا دور مرکز مغناطیس جمع می شدیم. تمام کسانی که سوز دین و مردم را داشتند و قصدشان انجام خدمت بود، دور امام جمع می شدند؛ این افراد در کمال مجاهدت و اخلاص بودند.
خبر بازداشت امام در 15 خرداد 1342 از قم رسید و اقدام در این باره را به عهده جمعیت های منتسب به جمعیتی که در رابطه با دستورات و فرمان امام کار می کردند گذاشتند. هنگامی که خبر بازداشت امام انعکاس یافت شهر یکپارچه حرکت کرد و یک حالت فوق العاده ای در سطح شهر ایجاد شد. از میدان هم دار و دسته مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی و عده ای دیگر به خیابان اسماعیل بزاز آمدند و بین میدان قیام و چهار راه مولوی کلانتری 6 را خلع سلاح کردند و از آن جا به راه افتادند. در سطح شهر زد و خورد شدیدی انجام گرفت که منتهی به کشتار شد. آن ایام شایع بود که در آن روز سه هزار نفر کشته شدند. دستگاه خشنونت نشان می داد. محدوده کار و فعالیت ما
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 68 چهارراه مولوی بود. مرحوم حاج صادق هم آن جا بود. در آن محل انباری وجود داشت و ما به کار فروش حبوبات اشتغال داشتیم. خدا رحمت کند مرحوم شهید عراقی را، ایشان سوار بر جیپ به محل ما آمد و همان صبح به مردم تکلیف کرد که مغازه ها را ببندید، آقای خمینی را بازداشت کردند. میگفتند تقریبا از بالای چهارراه مولوی یعنی میدان سید اسماعیل تا محدوده چهارراه سیروس، جمعیت بسیار زیادی در حرکت بودند و قصد داشتند به سمت میدان ارک بروند و به اداره رادیو و تلویزیون حمله کرده آن جا را تصرف کنند. در آن محل سربازان، از اول خیابان ناصرخسرو و قسمت های بعدی به طرف مردم تیراندازی می کردند. من بین خیابان بوذرجمهری، سرِ بازار آهنگرها به طرف میدان ارک، با گروهی همراه بودم. جلوی من خیلی از مردم گلوله خورده به زمین افتادند. روحیه مقاومت مردم بسیار بالا بود. یک نفر جلوی من کنار باغچه پیاده رو دست هایش را به عنوان تیمم به صورتش کشید یا همان بدل از غسل شهادت کرد و گفت: خدایا به امید تو؛ سپس به سمت جلو حرکت کرد. من دیگر او را ندیدم که آیا به شهادت رسید یا نه.
درگیری و زد و خورد تا دو ساعت بعد از ظهر در همه جا ادامه داشت و احتمال می رفت که دولت در همان روز سقوط کند.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 69