در ایامی که امام زندان بود روزنامه اطلاعات، نوشته بود آیت الله خمینی با دستگاه به تفاهم رسید. آقایان گفتند چه کسی می تواند برود خدمت حضرت امام و موضوع را بپرسد؟ برادرها گفتند محتشمی پور. آقای میلانی آنجا بودند، مراجع آنجا بودند، آقایان بودند. طرف های خیابان ولیعصر (عج)، آن وقت ها می گفتیم امیریه. آمدم در مغازه چند شیشه آبلیمو و مواد غذایی و خشکبار برداشتم و رفتم قیطریه که حضرت امام، آنجا تشریف داشتند.
رفتم خدمت حضرت امام که در یک ایوانی، یک میزی جلویشان بود، مطالعه می کردند تنها. من رفتم خدمتشان و دستشان را ماچ کردم و نشستم جلوی میز، می خواستم مورد را خدمت ایشان عرض کنم، ولی عصّار، همین جور بالای سر ما، صاف مثل یک مجسمه ایستاده بود که ببیند برنامه چیست. البته من متوجه نبودم که عصّار، به اصطلاح خیلی آهسته دنبال من آمده است. همین جور که او بالای سر ما بود، یک وقت دیدم که حضرت امام، ابرو ها و چشم ها را بالا کرد و خیره به عصّار نگاه کرد. متوجه شدم که عصّار عقب عقب رفت تا دم در. آن موقع به حضرت امام عرض کردم
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 280 که، آقایان سلام می رسانند و یک چنین موردی را مطرح کردند. امام یک کمی مثل اینکه برافروخته شد گفت: آقایان، مگر نمی دانند که من اهل تفاهم نیستم. من این خبر را گرفتم و منتقل کردم به آقایان. دیگر منزل آقای روغنی نرفتیم. به علت اینکه تقریبا در حدود 40 ـ 30 تااز این ساواکی ها، از این غول پیکرها، آنجا را هتل کرده بودند برای خودشان، صبحانه آنجا، ناهار انجا، شام آنجا. آقا هم متوجه شد و خلاصه مثل اینکه از ماندن در آنجا راضی نبودند و نظرشان بود که از اینجا منتقل بشوند.
منزلی که در قیطریه بود، بزرگ تر از قلهک بود؟
بله، بله، چند برابر آنجا بود. آشپزخانه و نمی دانم آبدارخانه و... داشت.
پس از انتقال پیام حضرت امام به آقایان، آنها چه واکنشی داشتند؟
قبول کردند.، یعنی بعضی از آقایان می گفتند امام اهل این حرف ها نیست. حالا این را در پرانتز عرض می کنم؛ بعضی از این آقایان، وقتی یک موردی را ما گاهی می رفتیم سوال یا مطرح کنیم، اینها می گفتند حالا باشد، مثلا فلانی بیاید. یعنی فرزندشان را می گفتند که با آنها مشورت کنند. ولی حضرت امام، خودش مستقل فکر می کرد.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 281