یک برنامهریزی کردیم که هر شب شنبه تو یکی از مساجد برنامه باشد. البته اعلامیه ای نمی دادیم. از اول هفته هم مکان جلسه را اعلام نمی کردیم. شب همان وقت افراد به هم خبر می دادند و همه شب شنبه تو مسجد حضور پیدا می کردند. تازه وقتی جلسه تشکیل می شد، ماموران متوجه می شدند و تا می خواستند اقدام کنند، سخنران صحبت خودش را کرده بود.
هر هفته تو یک مسجد سخنرانی بود. مثلا در مسجد صاحب الزمان(عج) خیابان ستارخان آقای مروارید سخنرانی کرد. در مسجد آخری کار به زد و خورد کشید.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 226 یکی از آقایان مامور شد به امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (ع) که تو خیابان بوذرجمهری است بگوید، من دو سه روز نذر دارم اینجا روضه بخوانم. شما اجازه می دهید؟ ایشان رفت و از پیش نماز اجازه گرفت. آقای موحدی سه شب در این مسجد سخنرانی داغی کرد و هر سه شب فراری اش دادند. البته یک خوبی داشت و آن رئیس کلانتری بود که آدم مثبتی بود و بعد از انقلاب هم پست گرفت. با مردم مدارا می کرد. یک وقت می آمد و یک چک می زد تو گوش ما، به یک شکلی که فرار کنیم و از آن محل دور شویم. چند شب به آن مسجد آمد و آقا را فراری داد. دو سه هفته بعد در یک مسجدی واقع در پایین سرچشمه نزدیک چهارراه مصطفی خمینی بود، جلسه سخنرانی برگزار شد که همین آقای موحدی آمد و سخنرانی کرد. ولی این بار دار و دسته سرهنگ طاهری آمدند و مسجد را کاملا محاصره کردند و ابتکاری زدند که گوینده نتواند فرار کند. جلوی شبستان یک صف درست کردند و مردم را دو تا دو تا از مسجد بیرون کردند. به تدریج مردم را از مسجد بیرون کردند و آقا را گرفتند. همان جا شروع کردند به کتک زدن و ایشان را بردند.
مردم هجوم آوردند و زد و خورد آن شب شروع شد. بعضی ها کتک مفصلی خوردند. دیگر مجالس هفتگی تعطیل شد.
بعد از چندی برنامه را به شکل دیگری ریختیم و تصمیم گرفتیم نماز جمعه بخوانیم. هر هفته یک مسجدی و یک امام جماعتی را در نظر می گرفتیم.
اولین نماز جمعه را در مسجدی تو خیابان ستارخان به امامت آقای مروارید راه انداختیم. دو یا سه هفته آنجا خواندیم که در هفته سوم مامورین ریختند و همه چیز را به هم زدند و تعطیل کردند.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 227