همین آقای خامنه ای!
من شهادت می دهم که رهبر عزیزمان آیت اللّه خامنه ای، در این راه برای خودشان یک قدم هم برنداشتند، که یک بار هم اینکه علاقه داشته باشند که به اینجا (رهبری) برسند، و خیلی جاها مخالفت کردند و ممانعت کردند ولی شد. این چیز عجیبی است. من مطّلع هستم که در جای دیگر فکر می کنند که ما سه نفر، بنده، مرحوم حاج احمد آقا و خود ایشان کار می کردیم تا این برنامه ها اینطور می شد. به خدا این، اینطوری نیست؛ ضدّ این است. چند ماه قبل از اینکه این اتفاق بیفتد (عزل آقای منتظری) یک جلسه ما خدمت امام بودیم؛ در یکی از جلسات که رفت وآمدها و مکاتباتی میان امام و آقای منتظری شده بود، امام از جانشین آن زمان خودشان، ناراحت بودند؛ و این مطلب را در یک جلسه ای فرمودند که بسیار برای ما تلخ بود و برای ما شوک شد. ما احساس کردیم که ایشان نظر تندی دارند. خب، بحثها که شد، وقتی که می خواستیم بیرون بیاییم، رهبر انقلاب به امام عرض کردند که: «آقا! شما نهی کنید ما پنج نفر را که این حرف شما را بیرون نقل کنیم، بر ما حرام کنید. چون اگر این حرفها از بین ما پنج نفر بیرون برود، بسیار مشکل آفرین می شود و ما مشکل اساسی پیدا می کنیم».
امام فکری کردند و فرمودند: «خیلی خب، شما را نهی کردم که شما این حرفها را بزنید.» و این حرف ماند. خیلیها با ما محرم بودند و آن حرف را نفهمیدند. پیشنهادش هم از طرف ایشان بود که این حرفها زده نشود. چون ما همه معتقد بودیم، اصلاً ما خودمان قبلاً طراحی کرده بودیم که جانشین امام را داشته باشیم. که خدای ناکرده اگر برای امام حادثه ای پیش بیاید، کشور دچار خلأ نشود. ما معمولاً شبها هر وقت تلفن خانه مان زنگ می زد، می ترسیدیم یک خبر بدی از حال امام باشد. حال ایشان آن وقت مساعد نبود؛ پزشکان در بدن ایشان، یک دستگاه فرستنده گذاشته بودند که اگر به حمام یا دستشویی رفتند و حال ایشان وضع دیگری پیدا کرد، سریعاً اقدام کنند. اینقدر تحت مراقبت بودند. بنده رفته بودم کنار منزل ایشان منزل کرده بودم، که هر وقت لازم باشد به کمک ایشان بروم. لذا خیلی برایمان مهم بود که جانشین رهبری آماده باشند که دشمنان توطئه نکنند. خب، این یکی دو ماه، بین خودمان خیلی جوّ هیجانی داشتیم؛ چون مسائلی رد و بدل
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 179 می شد و ما همه توی دلمان نگه می داشتیم. تا نوروز سال 68، همه رفتند و من به خاطر وضع جنگ که قدری شرایط بد بود و همچنین مسائل امام، در تهران مانده بودم.
روز اول فروردین خدمت امام رفتم و دیدم امام صریح شدند و قاطع گفتند که: «مسأله را باید حل کنید و این دیگر نمی شود.»
من به خانه آمدم و خیلی ناراحت بودم و به آیت اللّه خامنه ای که آن موقع در مشهد بود، تلفن کردم و گفتم من و حاج احمد آقا تنها هستیم، زود بیایید که ما کارهای مشکلی داریم. ایشان برنامه مفصلی داشتند، برنامه هایشان را کوتاه کردند و گفتند خیلی خب، اگر ضروری تر شد فوری تر می آیم. پس فردا آیت اللّه امینی از قم تلفن کردند و گفتند: امام دستور دادند به دبیرخانه خبرگان، که جلسه خبرگان را تشکیل بدهید برای اینکه این مسأله را حل کنید و تمام کنید. من به ایشان گفتم که خیلی خب، حالا شما بیایید تهران؛ ما روی مسأله حرف داریم و این جلسه را تشکیل ندهید و به تهران بیایید. خب، اینجا با احمد آقا دو نفری رفتیم خدمت امام؛ خیلی حرف زدیم. من گریه کردم خدمت امام و آنچه که می فهمیدم خدمت ایشان گفتم، ایشان اصرار داشتند و می گفتند: «مسأله باید تمام شود». تا اینکه روز 6 فروردین شد، روز 6 فروردین که می گویم روز پنج شنبه بود و ما روز جمعه که نمی توانستیم جلسه تشکیل دهیم. به آقای امینی گفتم روز یکشنبه به تهران بیایید. رهبری هم در مشهد بودند. همان روز، مستقیم از مشهد آمدند دفتر من در مجلس، و همان موقع، نامه ای از امام به من رسید. نامه ای سر به مهر. وقتی نامه رسید، رهبری هم رسیده بود. ما با هم نامه را باز کردیم و امام اجازه داده بودند که نامه را بخوانیم. همین نامه ای است که چاپ شده، یعنی نامه دومی که در روزنامه ها چاپ شد. این همین است.
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 180
[سپس] حاج احمد آقا تلفن زد و گفت: به نظر می رسد که اگر بخواهیم فتنه هایی پیش نیاید، شما و آقای خامنه ای، با هم بروید قم و شما نامه را ابلاغ کنید تا فتنه هایی پیش نیاید. مسأله امام را که می دانید، حالت برگشت ندارد، من گفتم نه ما حرف داریم. ما باید قبلاً امام را ببینیم. ایشان گفت نامه را داده اند به رادیو؛ رادیو ساعت دو می خواند. من گفتم نخواند. بالاخره ما مشاور امام هستیم؛ صبر کنید، ما بحث خودمان را بکنیم تا بعد بفهمیم چه می شود؟ چه اتفاقی می افتد؟ آقایان اعضای هیأت رئیسه خبرگان هم از قم آمدند، آیات مشکینی، امینی، مؤمن و طاهری خرم آبادی. ما اعضای هیأت بودیم. هم برای اینکه، اجلاس خبرگان را خبر کنیم، هم برای مشورت در اصل قضیه، ما ساعاتی بحث کردیم، همه ما صلاح ندانستیم. تا ساعت 9 شب طول کشید، بالاخره تصمیم گرفتیم برویم پیش امام.
احمد آقا گفت: آقا نمی پذیرند. گفتند: «هر کس بیاید راه ندهید.» ما گفتیم حالا ما می آییم اگر راه ندادند هم ندادند. ساعت 30 / 9 شب ما چهار نفر، بنده و رهبری و آقای مشکینی و آقای امینی رفتیم. خب، ایشان صحبت کردند و امام ناراحت بودند؛ خیلی هم ناراحت بودند. ما نگران این بودیم که ایشان را هیجانی کنیم و مشکل پیش بیاید، ایشان تشریف آوردند. از جلسه های بسیار تلخ روزگار ما بود. ایشان خیلی تند صحبت کردند و ما صبر کردیم؛ خلاصه بحث بر این شد که ایشان فرمودند: «چرا نامه را نگذاشتید پخش شود؟» و ما گفتیم که خب، ما مصلحت نمی دانیم و حالا هم تقاضا می کنیم که نامه پخش نشود، و هم ابراز کردیم جلسه خبرگان را مصلحت نمی دانیم، بگذارید مسائل را قدری بررسی کنیم و مسائل دیگری را ببینیم. ایشان پذیرفتند جلسه را به هم بزنیم و فعلاً جلسه ای نباشد. گفتیم ضرورتی ندارد؛ شما خودتان هر کاری بخواهید و اگر لازم باشد،
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 181 ایشان استعفا هم می دهند و ما چرا جلسه بگذاریم و حالا بحثها و مسائل لازم نیست و این را پذیرفتند. برای پخش نامه ایشان مقاومت می فرمودند، و ما اصرار می کردیم.
آخرین قرار این شد که گفتند: «امشب پخش نمی کنم.» شب را قبول کردند که پخش نشود تا فردا برسد. فردا نزدیک صبح دیدم زنگ در خانه ما را زدند. پا شدم، دیدم یک نفر از طرف امام آمده است و گفت: امام فرمودند که به تو بگویم «چون دیشب خیلی ناراحت از اینجا رفتید، من تصمیم گرفتم که حرف شما را قبول کنم و این نامه را پخش نمی کنم، خیالتان راحت باشد.» بعد نامه را فرستاده بودند، ما هم اجازه خواستیم که ما نبریم، لازم نیست. حالا مسائل بعد از آن را کار ندارم. من می خواهم بگویم شما ببینید در این مرحله بیشترین سهم را رهبری داشتند. برای اینکه این اتفاق (عزل آقای منتظری) نیفتد و اجلاس خبرگان تشکیل نشود.
مسأله دوم ما این بود که ما کسی را نداشتیم؛ یکی از این بحثها در آنجا همین بود که در آن جلسه اول که گفتیم امام نهی کردند، همین شد که ما گفتیم که خب، چه کسی؟ شما که می فرمایید؛ ما که آقایان را می شناسیم، ما که علما را می شناسیم، چنین چیزی نمی شود. در آن جلسه بود که ایشان فرمودند: «همین آقای خامنه ای!» به هر حال اولین بار امام فرمودند. ما اصلاً چنین تصوری نداشتیم؛ برای ما که غیرمنتظره بود، برای شخص رهبری اصلاً شُک آور بود. از لحظه ای که فهمیدیم حال حضرت امام خطرناک است تا لحظه ای که دیگر ایشان نمی توانستند به ما کمکی در مسائل جاری کنند، چند روز بیشتر طول نکشید. فرصت اینکه کاری انجام شود نبود؛ گرچه ایشان مقدمات کار را به گونه ای نامرئی فراهم کرده بودند، و مسأله رهبری را در یک سیری هدایت کرده بودند. من وقتی حالت خطرناک ایشان را دیدم، یادم آمد که آن روزها که با ایشان دربارۀ قائم مقام رهبری مذاکره و مباحثه داشتیم، در جلسه ای هیجانی، وقتی دوستان اصرار می کردند که صبر کنیم، ایشان با نگرانی به حضار نگاه کردند و فرمودند: «من برای عمر خودم خیلی فرصت طولانی نمی بینم و وظیفه خودم می دانم که این مسأله را حل کنم. من می دانم که بعد از من، اگر من این کار را انجام ندهم چه پیش خواهد آمد. از من نخواهید کاری کنم که وقت حضور نزد خدا، جوابی نداشته باشم».
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 182 آن موقع این جملات را خیلی جدّی نگرفتم؛ ولی خیلی طول نکشید که فهمیدم ایشان گویا چیزهایی را در مورد خاموشی [چراغ] عمر خود احساس کرده بودند.
روزهای سختی بر ما گذشت؛ از یک سو به جماران چشم داشتیم و از سوی دیگر مسئولیتهای سنگینی که در جامعه داشتیم، و کارهای جاری و خطراتی که دشمنان ما پیش بینی می کردند؛ بعلاوۀ مسائلی که جامعه با فقدان رهبری با آن روبرو می شد.
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 183