طرد منافقین
ما در سال 1349 همراه با دیگر دوستانمان تصمیم گرفتیم که یک حزب مخفی اسلامی تأسیس کنیم، برای توسعه مبارزات. مقدمات کار را انجام دادیم و هسته مرکزی را درست کردیم. داشتیم کار شعبه ها و تشکیلات فرعی را آغاز می کردیم که مبارزه مسلحانه علیه رژیم محمدرضا پهلوی آغاز شد. جرقه اولی در سیاهکل از طرف کسانی شروع شد که بعداً به نام فدائیان خلق شناخته شدند.
چند ماه بعد ـ در شهریور ماه ـ گروه دیگری کشف شد که آن گروه نیز بعداً به نام مجاهدین خلق نامیده شدند. وقتی که گروه دوم کشف شد و خبر دستگیری گروهی از جوانان مسلمان منتشر گردید، بعضی از دوستان ما پیشنهاد کردند که باید از این گروه حمایت کرد و چیزهایی از آنها گفتند که من نمی دانستم. ما تصمیم گرفتیم که موقتاً از آنها حمایت کنیم که در زندان رژیم، شاه نتواند آنها را نابود کند و تا آن تاریخ، چیزی غیر از آنکه جمعی از جوانان مسلمان درباره آنها می گفتند نمی دانستیم.
جزئی از کار ما این بود که نامه هایی به خارج بنویسیم و از نیروهای ایرانی در خارج استمداد کنیم تا به کمک اینها بشتابند. (در همین ارتباط) من را به زندان قزل قلعه آوردند. آنجا عده زیادی از مجاهدین خلق، فدائیان خلق، ستاره سرخ و چه و چه و چه بودند. چند ماه در زندان قزل قلعه با آنها بودم. از همان روزهای اول، معلوم شد که بین ما و آنها اختلافات فکری وجود دارد.
در همان روزهای اول که من به زندان قزل قلعه منتقل شدم، احمد رضایی را به قتل
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 41 رسانده بودند. در قزل قلعه برای او فاتحه گرفتند و من در زندان سخنرانی کردم که همان سخنرانی باعث شد که مرا از قزل قلعه به عشرت آباد، منتقل کنند. در آن سخنرانی که از مقام شهید صحبت می کردم، روایتی نقل کردم که شهید وقتی که به زمین می افتد، ملائکه به دستور خدا به استقبالش می آیند و او را با چه تشریفاتی می برند و در بهشت ـ در جوار خدا ـ با چه نعمتهایی از جمله حورالعین و ملائک مقرّب الهی قرین است. روایت را به تفصیل خواندم، بعد از سخنرانی ام از طرف مجاهدین مورد اعتراض واقع شدم که این حرفهایی که می زنی و از آخرت و بهشت و ثواب و جزاء و اینطور چیزها می گویی، بد است و ما جلوی چپها شرمنده می شویم، اینها قابل توجیه نیست. به ما می گویند که اینها بخاطر بهشت مبارزه می کنند و سخت با اینگونه بیانها و صحبتها مخالفت می کردند که البته بحثهایی شد و چون سوءنظری در بین نبود، به نحوی قضیه خاتمه پیدا کرد.
مسأله دومی که همانجا برای ما مطرح شد، این بود که ما در زندانهای گذشته، قصر و قزل قلعه جمعمان از جمع کمونیستها ـ که آن موقع اکثراً از حزب توده بودند ـ جدا بود، آنها را به عنوان کافر می شناختیم، چون منکر خدا بودند و حاضر نبودیم با آنها سر یک سفره و در یک ظرف، غذا بخوریم، این موج جدید که وارد زندان شد، برنامه عوض شد و آنها گفتند: نه! ما در هدف مشترک هستیم و ما باید با آنها کمون مشترک داشته باشیم. پولمان یکی، غذایمان یکی، حتی ما به طور نسبی، اتاقمان را در قزل قلعه جدا کرده بودیم. این هم مورد اختلاف بود، اما حادّ نبود؛ من هفت ماه زندان بودم تا وقتی که بیرون آمدم.
در ماههای اول مواجه شدیم با اینکه از نجف، امام اینها را تأئید نمی کند. شاید اوائل سال پنجاه و دو بود ـ من نیمه سال پنجاه و یک از زندان بیرون آمدم ـ که شهید رجائی رابط من با اینها بود. ایشان خبر آوردند که در نجف امام وقتی که کتابهای اینها را خوانده اند، به رابطشان فرموده است: «این حرفهایی که در این کتابهاست حرفهای دکتر تقی ارانی است». دکتر تقی ارانی یکی از ایدوئولوگهای معروف حزب توده بود که
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 42 کمونیست ها هر چه مطلب فلسفی در ایران دارند تا مدتی، لااقل بهترینش برای دکتر تقی ارانی است.
امام فرموده بودند: «اینها که حرفهای دکتر تقی ارانی است. پس شما مسلمانها چه دارید؟» و بعد آنها وحشت کرده بودند.
کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 43