موقعی که آقا بعد از ظهرها می خوابید، قبلش به علی می گفتند: من می روم بخوابم، تو ساعت چهار بیا من را بیدار کن. همین که ساعت چهار می شد، خودش حواسش جمع بود، دیگر مهلت نمی داد که ما او را پیش آقا ببریم، از در آشپزخانه می رفت و دست روی سر آقا می مالید و آقا را بیدار می کرد.