اتاقهای خانۀ ما مقداری اختلاف سطح داشت و سالن آن دوتا پله می خورد و دو قسمتی بود. علی که هنوز راه نیفتاده بود، امام مرتب می گفتند: اینجا برای بچه خطرناک است. ما هم می گفتیم: آقا مواظب هستیم، بچه در خانه تنها نیست. گفتند: نه، ممکن است از اینجا بیفتد. یک روز علی با روروک از آنجا افتاد. (این خبر هم فوری به آقا رسید؛ حالا یا از آنجا رد می شدند، صدای گریه را شنیدند، یا اینکه به ایشان گفته شده بود). گفتند: من چندبار گفتم اگر یک بار این بچه با مغز پایین بیاید، دیگر هیچ کاری نمی توانید بکنید، جلوی خطر را از قبل باید گرفت، باید پیشگیری کرد. دیگر ما مجبور شدیم کف سالن را بالا بیاوریم، که این خطر
دفع بشود.