هنگامی که امام در عراق تبعید بودند، خانم به علت تنهایی، دختر دوازده
ساله ای به نام زهرا ـ که پدرش عرب و مادرش ایرانی بود و بر اثر اختلافات خانوادگی وضعیت مشخصی نداشت ـ را به عنوان کارگر منزل قبول نمود. در ابتدا زهرا علاوه بر اینکه کاری بلد نبود، رفتار و آداب اجتماعی را هم رعایت نمی کرد تا اینکه کم کم با شرایط منزل امام و نحوۀ رفتار با امام و خانم و همچنین مهمانان آشنا شد. از خصوصیات عجیب زهرا این بود که وقتی مهمان می آمد بسیار آرام بود و پذیرایی را خوب انجام می داد، ولی به محض اینکه خانه خلوت می شد، او با صدای بلند شروع می کرد به خندیدن و اسب سواری کردن. وقتی ماه رمضان شد، آقا مقید بودند که او باید حتماً سحر و افطار خوب غذا بخورد و می گفتند: روزها بلند است، نباید به او فشار بیاید. با اصرار و التماس از او می خواستند که غذا بخورد و روزها کار نکند و بخوابد. افطار هم که می شد امام اول به او می گفت که افطار کند و چیزهایی که او دوست داشت، البته در حدی که خانم می توانست باید تهیه می شد.