آقا همیشه مقید بودند که دخترها برای خرید، به تنهایی از خانه بیرون نروند. یادم می آید ده ـ یازده ساله بودم که برای خرید کاغذ از منزل بیرون رفته بودم، در بین راه با آقا روبرو شدم خیلی ترسیدم و سریع به خانه برگشتم و تا دو روز در منزل، خودم را از آقا پنهان کردم؛ بهانه می کردم و یا خودم را به خواب می زدم که سر سفره غذا حاضر نشوم. در حالیکه اگر یک نفر از افراد خانواده سر سفره نبود
آقا مقید بودند، بپرسند که چرا فلانی سر سفره نیست؛ ایشان چون می دانستند من برای چه خودم را نشان نمی دهم و برای اینکه قبح قضیه از بین نرود و این ترس برای ما باقی بماند، اصلاً به روی خودشان نیاوردند و نگفتند که چرا فریده سر سفره نمی آید؟ این کار اثر خوبی هم داشت و باعث می شد ما کار خلافی انجام ندهیم، نه اینکه دائم انجام دهیم و تنبیه شویم و بگوییم «ببخشید» و باز دومرتبه همان کار را انجام دهیم.