یک بار با علی اشراقی خدمت امام رسیدیم، سلام کردیم و نشستیم. امام با ما شروع به بازی کردند. صحبت از مشاعره شد. ما کمی مشاعره بلد بودیم و با امام
مشاعره کردیم. ایشان فرمودند: بعضیها با هم مغازله می کنند، یک غزل این می خواند، یک غزل آن می خواند. باید اول و آخر غزل با هم بخواند و آن کار سختی است. بعد شروع به مکالمه کردیم؛ یعنی کلمه بازی که آخر کلمه با اول کلمه دیگر بخواند. در این بازی من و علی با هم یک کلمه می گفتیم و امام هم تنها جواب می دادند. ایشان ما را حسابی پیچانده بودند. ما هر کلمه که می گفتیم، آقا یک کلمه «ه » دار می گفتند.