یک بار من با پدرم در مورد کت و شلواری که برای من خریده بودند، بحث کردم چون آن کت و شلوار به کت و شلوار بچه های بی بضاعت که دولت به آنها کمک می کرد، شبیه بود و مردم خیال می کردند ما هم جزء مستمندانیم. به خاطر این
موضوع، من از پدرم گله مند بودم. آقا با یک جمله قشنگی گفتند: خوب، ایشان می توانند برای شما یک کت و شلوار بهتری بخرند؛ اما همه بچه هایی که در مدرسه هستند، از آن کت و شلوار بهتر تنشان هست؟ گفتم: نه. گفتند: خوب، یک دانش آموز گرچه نمره اش خوب است و باید تشویقش کرد؛ اما چون از یک خانواده روحانی است، عیب ندارد که لباسش طوری باشد که دیگران حسرت نخورند. این را که گفتند، من هم قبول کردم.