ایشان قبل از اینکه رهبر انقلاب باشند، برای ما یک پدربزرگ بودند و واقعاً هم بهترین پدربزرگ دنیا بودند. ایشان با همه نوه ها، و با هر کسی مطابق روحیات و سلیقه ای که از او سراغ داشتند، برخورد می کردند. این رفتار برای ما بسیار عجیب بود و از این همه توجه، شرمنده می شدیم. ایشان در جمعی که می نشستند وقتی نوه های دختر در مجلس می آمدند، می گفتند پسرها بیرون بروند، ولی طوری بیان می کردند که حتی یک نفر نیست که از گفتن این مطلب ناراحت شده باشد. روی این احکام خیلی مقید بودند و به هیچ کس هم بر نمی خورد. من یادم هست یک روز از مشهد برگشتم و پیش ایشان رفتم، قبل از اینکه من در را باز کنم، گفتم یاالله ؛ امام به یکی از دخترها که آنجا بود، گفتند که به اتاق دیگر برود. چند دقیقه ای که من نشستم، یکجوری سرشان را بغل گوش من آوردند و گفتند که تو پاشو برو تا او بیاید و خیلی تنها نباشد. خیلی این حرف به دلم نشست. در واقع رفتار ایشان در حسینیه با آن چشمهای تیز پشت ابروهای
بلند، با رفتارشان در خانه متفاوت بود.