بارها شده بود که من وارد اتاق می شدم، امام مرا نمی دیدند. می دیدم که امام به زانو روی زمین نشسته و پسرم ـ علی ـ روی دوششان سوار است و با امام دارند بازی می کنند و ... خیلی دلم می خواست از آن صحنه ها و لحظه ها فیلم یا عکس بگیرم؛ اما می دانستم که امام نمی گذارند. صمیمیت و صداقت امام با بچه ها و مادرم و... خیلی عجیب بود.