تابستان 66 که می خواستم برای ادامه دروس حوزوی به قم بروم، ابتدا به قم رفتم و جای خود را مشخص کردم ولی قبل از شروع درس مقداری تفریح کردم، سفری به شمال رفتم و یک سری هم به جبهه های جنگ زدم. وقتی برگشتم قبل از اینکه به قم بروم و مستقر بشوم، خدمت آقا رسیدم، دست ایشان را بوسیدم و عرض کردم: آقا با اجازه، من فردا به قم می روم. امام فرمودند: من گمان نکنم چیزی بشوی. عرض کردم: چطور آقا؟ ایشان فرمودند: آدمی که می خواهد درس بخواند، اینقدر این ور، آن ور نمی رود، می نشیند درسش را می خواند و تمام می کند پا می شود، می رود. من گفتم: شما دعا بفرمایید. فرمودند: من دعا
می کنم. این جمله را با لحنی فرمودند که معنی آن این بود که خودت باید درس بخوانی، من فقط دعا می کنم.