به دلیل اهمیتی که آقا برای درس و علم و دانش قائل بودند، همیشه ما را به این کار تشویق می کردند. زمان ما محیط قم اقتضا نمی کرد که ما بتوانیم به دبستان و دبیرستان دولتی برویم؛ ولی همیشه ما را تشویق می کردند به اینکه بخوانیم، حالا هر چه امکانش بود، بخوانیم. یک مدت خودشان به ما جامع المقدمات درس می دادند و بعد اخوی بزرگ را مجبور کردند که درس بدهند. همیشه ما را تشویق می کردند و می گفتند: شما مدرک نخواهید، دنبال مدرک نروید، شما علم را به خاطر علم بودنش بخواهید نه به خاطر اینکه بروید حالا یک ورقه و کاغذی بنویسند، دست شما بدهند و بگویند شما اینقدر خواندید ولی شما بیسواد باشید، آن به درد نمی خورد، شما علم را به خاطر علم بودنش بخواهید، اینهمه کتاب هست، بروید بخوانید، اینهمه مطالعات آزاد. هر وقت هم ما دنبال مطالعه و کتاب خواندن می رفتیم، ما را تشویق می کردند.