یادم است وقتی کوچک بودم، روزی ما سر سفرۀ ناهار بودیم که پیرمردی برای باغچۀ منزل خاک آورد. امام گفتند: این پیرمرد ناهار نخورده؛ و چون غذای اضافی نداشتیم، ایشان بشقابی از سفره برداشتند، اول خودشان چند قاشق از غذایشان را در این بشقاب ریختند و بعد به ما گفتند: بیایید هر کدام چند قاشق از غذای خودتان را در این بشقاب بریزید تا غذای یک نفر بشود. به این ترتیب غذای آن پیرمرد را با قدری نان تهیه کردیم. در عالم بچگی آنقدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت.