افراد خانواده و همچنین اعضای دفتر به محض اینکه دارای فرزند می شدند، نوزاد را خدمت امام می آوردند و ایشان در گوش نوزاد اذان و اقامه می گفتند. در مدت نُه سالی که در جماران بودم، خدا سه بچه به ما عنایت فرمود، بچۀ اول را که برای اذان و نامگذاری خدمتشان بردیم، فرمودند: چون دختر است، فاطمه مناسب است.
دو سال و نیم بعد هم دختر دیگر را خدمتشان بردیم و اذان و اقامه را گفتند، عرض کردم: آقا! اسمش را شما تعیین کنید. پرسیدند: «دختر است یا پسر؟» گفتم: دختر است. ایشان با تبسمی بر لب، فرمودند: شما فاطمه که دارید، اسم این را هم زهرا بگذارید. متعجب شده بودم. با وجود تمام گرفتاریها و با توجه به اینکه در این مدت اصلاً صحبتی در این مورد با ایشان نکرده بودم، نام دختر اولم را به یاد داشتند. پس از آن برای نامگذاری و خواندن اذان برای سومین فرزند خدمتشان رسیدیم. برف شدیدی می بارید. بچه را که بردم، بشدت شروع به گریه کرد و هر کاری کردیم، ساکت نشد. آقا فرمودند: بچه را بدهید به من. بچه را که به آقا دادیم، هنوز در حال گریه کردن بود. اما وقتی امام، الله اکبر را به گوش بچه گفتند؛ گریۀ بچه تمام شد.
چهارمین فرزند ما که به دنیا آمد، او را خدمت امام بردم. امام دست روی سرش کشیدند، به عرض رساندم: این چهارمین فرزند ماست و می خواهیم نامش را حضرتعالی انتخاب فرمایید و علی نداریم. حضرت امام در حالی که متبسم شدند، فرمودند: از علی بهتر چی؟ علی باشد. سپس دست به صورت او کشیدند.