امام همه فرزندانشان را دوست داشتند. هر کدام که پهلوی ایشان می رفت، فکر می کرد که او را از همه بیشتر دوست دارند. حتی فرزندانشان را که پیش آقا می بردند، فکر می کردند که آن بچه را از همه بیشتر دوست دارند. یکی از دخترهای من دوازده سال بچه دار نشد. برای او خیلی زحمت کشیدند تا بچه دار شد، ولی بچه او را ندیدند و من از این موضوع خیلی ناراحتم. امام به اندازه ای به این بچه علاقه داشتند که عکس او را بالای تختی که می خوابیدند، گذاشته بودند. یک روز کسی را فرستادم پیش ایشان و پیغام دادم که عده ای مهمان می خواهند عکس بچۀ نفیسه را ببینند. آقا گفتند که: من این عکس را امانت به تو می دهم. این را ببرید نشان بدهید و بعد برگردانید.