روزهای اولی که امام پس از سالها تبعید به ایران بازگشته بودند شور و هیجان عجیبی بین مردم بود و مردم از هر سو به دیدار امام می آمدند. در یکی از روزها که امام به ابراز احساسات مردم جواب می دادند، پسری ده ساله در لابه لای جمعیت گیر کرده بود و با گریه و فشار خود را به جلو می کشاند تا از نزدیک امام را ببیند یک دفعه متوجه شدم که امام می فرمایند: این را بالا بیاورید. آن پسر را که از سر و صورتش عرق و اشک جاری بود بالا آوردند وقتی وارد اتاق شد امام به او عنایت کردند و این بچه بدون رودربایستی گفت: می خواهم صورتتان را ببوسم. امام سر را پایین آوردند و کاملاً خم شدند تا صورتشان را ببوسد. بعد گفت: این طرف را هم باید ببوسم. امام متواضعانه این طرف صورتشان را هم جلو آوردند سپس گفت:
پیشانی را هم باید ببوسم. امام پیشانی خود را پایین آوردند و سپس سر او را بوسیدند. یک مرتبه آن حالت التهاب و شوق آن پسر آرام گرفت. آنچه که برای من جالب بود عاطفه امام و توجه ایشان به روحیات و حالات افراد و جواب مثبت دادن به این روحیات بود.