مادرم نقل می کند: اسم پسر اول ما مصطفی بود، که خود آقا گذاشتند، و بعد اسم خواهر بزرگم را خانم مایل بودند فریده بگذارد و آقا مایل بودند صدیقه باشد. مادرم نقل می کند که اگر می گفتم: [گهواره ]فریده را تکان بده، تکان نمی دادند. می گفتند: بگو صدیقه، تکان می دهم و بالاخره اسم او صدیقه شد؛ در مورد اسم دختر بعدی، آقا دیدند حق با خانم است و نام فریده را برایش گذاشتند که خانم
هم مایل بودند. نوبت من که می رسد (که دختر سوم هستم) هر دو نظر داشتند بنابراین هم به نام فهیمه هستم که مادرم دوست داشتند هم به نام زهرا که آقا دوست داشتند و هر دو اسم هست، در شناسنامه ام زهراست ولی در منزل فهیمه صدایم می کنند. بعد اسم احمد را هم باز آقا گذاشتند. نوه ها را هم که می بردند پیش امام و می گفتند اسم برایشان بگذارید، ایشان هم می گذاشتند، اما در مورد اسم نوه های دختری که اختیار آنها با پدرشان بود، هیچ گونه دخالتی نمی کردند، اما بچه هایی مثل فاطمه، زهرا داریم که اسم آنها را آقا گذاشتند. اسم علی پسر احمد را آقا گذاشتند که اول اسم دیگری بود ولی آقا گفتند: «علی» و خیلی هم علی را دوست داشتند؛ گاهی به مادرم می گفتم که این علاقۀ خدا به آقاست که این سرگرمی در خانه باشد و آقا را مشغول می کند. تا علی نزدشان بود، تمام حواسشان متوجه او بود که مثلاً زمین نخورد یا مواظبش باشند.