ایشان هر شب حرم تشریف می بردند و خیلی شبها ما همراهشان می رفتیم. یک شب من شلوار کمرنگی (مثلاً کرم رنگ) پوشیده بودم و در حرم امام حسین (ع) در محل خاصی که نماز می خواندند رفتم نماز ایشان را نگاه کنم. نمازشان که تمام شده بود و نشسته بودند، وقتی من جلو رفتم از دور سری تکان دادند. وقتی به خانه برگشتیم، ایشان به من گفتند: حرم چه پوشیده بودی؟ خیلی تعجب کردم، چون ایشان به لباس پوشیدن هیچ کسی دقت نمی کردند. گفتم: منظورتان چیست؟ گفتند که: زیر چادر چی تنت بود؟ به نظرم رسید که این شلوار چون کرم رنگ بود، ایشان احساس کردند که من با یک پوشش کمتری حرم رفته ام. وقتی می خواستم شلوار را بیاورم، گفتند: نه، بگو چه پوشیده بودی؟ حتی نخواستند من به عنوان مؤاخذه سند بیاورم نشان بدهم و بگویم این بود. گفتم: یک لباس کم رنگی بود. گفتند: پس شلوارت کم رنگ بود. گفتم: بله. این حرکت امام یک تأثیر تربیتی عمیقی ـ در آن سن بچگی ـ بر روی من گذاشت که هنوز در برخورد با فرزندان خودم این را لحاظ می کنم که حرف بچه را بپذیرم. یعنی اعتماد کردن به حرف بچه ها باعث می شود آنها از اینکه خلاف کنند، خودشان شرمنده شوند.