تازه مکلف شده و شب خوابیده بودم که آقا با اخوی وارد شدند. خیلی سرحال و خوشحال بودند. از من پرسیدند که آیا نماز خوانده ام؟ من فکر کردم چون الآن آقا سرحالند، دیگر نماز خواندن من هم برایشان مسأله نیست. گفتم: نه. ایشان به قدری تغییر حالت دادند و عصبانی شدند که ناراحتی سراسر وجودشان را فرا گرفت و من خیلی ناراحت شدم که چرا با حرف و عملم، مجلس به آن شادی را تلخ کردم.