یک روز آقا گوش حسن را ـ که سیزده سالش بود ـ به شوخی گرفتند و گفتند: حالا دیگر وقت آن است که رو به بدی نروی. الآن موقعی است که تو را نباید تنها گذاشت، گول شیطان را نخوری ها. حسن سرش را بالا گرفت و گفت: چشم.
امام موقعی که می خواستند با بچه ها برخورد کنند، بیشتر به شوخی گوش آنها را می گرفتند. در مورد شیطنت بچه ها اصلاً ناراحت نمی شدند. بچه ها دور هم جمع می شدند و سر و صدا می کردند، ما هم حرص می خوردیم، ایشان اشاره می کردند: ولشان کنید، بگذارید آزاد باشند، هیچ وقت برخورد بد با بچه ها نباید کرد.