چهارم: خیار غبن
و آن در موردی است که به کمتر از ثمن المثل بفروشد یا به بیشتر از آن بخرد وقیمت را نداند؛ پس مغبون خیار فسخ دارد. و زیاد و کم بودن قیمت، با ملاحظۀ آنچه از شروط به آن ضمیمه شده است اعتبار می شود. بنا بر این، اگر بایع چیزی را که مساوی صد دینار است به خیلی کمتر از آن بفروشد و شرط خیار فسخ برای بایع باشد، غبنی نیست؛ زیرا جنسی که به بیع خیار فروخته می شود، ثمن آن از ثمن مبیع در بیع لازم کمتر است؛ و همچنین است غیر این شرط از شرایط دیگر. و در خیار غبن شرط است که تفاوت به قدری باشد که در چنین معامله ای، از آن گذشت نمی شود و تشخیص این به عرف واگذار می شود و معاملات در این مقدار مختلف می باشند؛ پس چه بسا تفاوت به یک بیستم، بلکه به یک دهم مورد مسامحه باشد و غبن حساب نشود، و چه بسا یک صدم، غبن باشد و در آن گذشت نشود، و این ضابطه ای ندارد بلکه واگذار به عرف می شود.
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 1صفحه 593 مسأله 1 ـ مغبون حق ندارد از غابن مطالبۀ تفاوت قیمت را بنماید، بلکه اختیار دارد که بیع را فسخ کند یا به آن در برابر ثمن المسمّی (ثمنی که در عقد نام برده شده) راضی شود، چنان که اگر طرف، تفاوت را بپردازد خیار او ساقط نمی شود. البته اگر هر دو راضی به آن شوند، اشکالی ندارد.
مسأله 2 ـ خیار فسخ، برای مغبون از هنگام عقد ثابت است، نه آن که در وقتی که غبن را بفهمد، خیار فسخ پیدا شود؛ پس اگر قبل از فهمیدن غبن، فسخ کرده باشد و تصادفاً غبن در کار باشد، معامله فسخ شده است.
مسأله 3 ـ اگر اطلاع بر غبن پیدا کند و مبادرت به فسخ ننماید، پس اگر به این جهت باشد که حکم خیار فسخ را نمی داند بدون اشکال خیار باقی است. و اگر حکم را می دانسته پس اگر بنابر فسخ داشته و با این ثمن راضی به بیع نباشد، لیکن برای منظوری، فسخ را تأخیر بیندازد، ظاهر آن است که خیار فسخ باقی است ـ البته حق ندارد در فسخ کردن به طوری سستی کند که به ضرر و معطلی کار غابن کشانده شود ـ بلکه باقی ماندن خیار در صورتی که بنابر فسخ نداشته ولی بعداً برایش این تصمیم پیش آمده باشد، خالی از قوت نیست.
مسأله 4 ـ معیار در غبن، قیمت زمان عقد است، پس اگر قیمت، بعد از عقد زیاد شود، خیار ساقط نمی شود، اگرچه قبل از علم مغبون به نقصان قیمت وقت عقد باشد. و اگر کم شدن قیمت بعد از عقد باشد خیار ثابت نمی شود.
مسأله 5 ـ این خیار با اموری ساقط می شود:
اول: آن که در ضمن عقد شرط کنند که خیار ساقط شود؛ و در آن به همان مرتبه ای از غبن که در وقت شرط کردن مورد قصدشان بوده و عبارت شامل آن می شده اکتفا می شود، پس اگر آنچه شرط شده ساقط شدن مرتبه ای از غبن مانند یک دهم باشد، سپس معلوم شود که غبن یک پنجم است، خیار ساقط نمی شود. بلکه اگر شرط کند که اگرچه غبن، فاحش یا افحش (فاحش تر) باشد خیار ساقط شود، خیار فقط نسبت به مقدار غبنی که در این گونه معامله محتمل است ساقط می شود نه بیشتر، پس اگر فرض شود چیزی را که به
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 1صفحه 594 صد خریده است احتمال ندهد که ارزش واقعی آن ده یا بیست باشد و غبن فاحش که در آن محتمل است، تا پنجاه و غبن فاحش تر تا سی باشد، در صورتی که مساوی ده یا بیست باشد، با شرط مذکور، خیار ساقط نمی شود. تمام این، در صورتی است که سقوط خیار که مثلاً از ناحیۀ «یک دهم» بیاید به طوری که مقیّد به آن باشد، شرط شود و کلام در مورد غیر آن در امر دوم خواهد آمد.
دوم: ساقط کردن خیار بعد از عقد ولو قبل از روشن شدن غبن، در صورتی که آن را بر فرضی که غبن ثابت باشد، ساقط نماید. و این هم مانند امر سابق، منحصر به مرتبه ای از غبن می شود که عبارت، شامل آن شود؛ پس اگر مرتبۀ خاصی از غبن مانند یک دهم را ساقط نماید، سپس معلوم شود که غبن، بیشتر از آن است، ساقط نمی شود، در صورتی که اسقاط آن به نحو تقیید به آن باشد، به این ترتیب که خیاری را که از ناحیۀ یک دهم مثلاً می آید ـ به نحو عنوان کلی که بر مصداق خارجی به حسب ظرف مناسب با آن، تطبیق می کند ـ ساقط نماید. و اما در صورتی که خیاری را که در عقد تحقق دارد به خیال این که غبن از ناحیۀ یک دهم است ساقط کند، ظاهر آن است که (اگرچه غبن بیشتر باشد) خیار ساقط می شود، چه آن را به این وصف خیالی توصیف کرده باشد یا نه، پس اگر گفت: خیار متحقق در عقد را که از ناحیۀ یک دهم می آید، ساقط نمودم، و آن وصف مذکور تخلف کرد، خیار او بنابر اقوی ساقط است و سزاوارتر به ساقط شدن جایی است که خیار را به خیال این که از ناحیۀ یک دهم می آید، ساقط کند. و همچنین است حال در موردی که شرط کند سقوط خیار را در مرتبه ای از غبن یا و اگرچه غبن فاحش، بلکه فاحش تر باشد. و همچنین آنچه ذکر شد در جایی که خیارش را مورد مصالحه قرار دهد می آید، بنا بر این در صورتی که به نحو تقیید باشد و سپس معلوم شود که بیشتر از آن بوده مصالحه باطل است، به خلاف آن که به دو صورت دیگر باشد. و چنان که اسقاط خیار بعد از عقد، به طور مجّانی جایز است، مصالحه بر اسقاط آن در مقابل عوض (نیز) جایز است، پس در صورتی که علم به مرتبۀ غبن داشته باشد اشکالی نیست و در صورتی که مرتبۀ غبن را نداند، مصالحه در صورتی صحیح است که به همۀ مراتب غبن تصریح کرده باشد، به این که مصالحه کند بر خیار غبنی که در این معامله هست به هر مقدار که باشد.
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 1صفحه 595 سوم: آن که مغبون بعد از علم به غبن، در آنچه به او منتقل شده است تصرف نماید، به طوری که در نظر عقلا التزام به عقد و اسقاط خیار را برساند، مانند تصرف نمودن به وسیلۀ اتلاف یا تصرفی که مانع رد باشد یا به اخراج آن از ملکش مانند بیع لازم، بلکه و بیع غیر لازم و مانند تصرفاتی که ذکر آن ها در خیار حیوان گذشت. و اما تصرفات جزئی ـ مانند سوار شدنی که قابل توجه نباشد و علف دادن و مانند این ها از چیزهایی که دلالت بر رضایت ندارد ـ موجب سقوط نمی باشد. چنان که تصرف قبل از آشکار شدن غبن، آن را ساقط نمی کند، مانند تصرف غابن در آنچه که به او منتقل شده است مطلقا (که آن هم خیار غبن را ساقط نمی کند).
مسأله 6 ـ اگر فروشنده ای که مغبون شده بیع را فسخ نماید، پس اگر مبیع نزد مشتری به حال خود باقی است همان را استرداد می کند. و اگر خود به خود تلف شده یا آن را تلف کرده باشند، برای گرفتن مثل یا قیمت آن، به مشتری رجوع می کند. و اگر نزد خریدار عیبی در آن پیدا شده باشد چه به فعل او باشد یا به غیر آن ـ از قبیل آفت آسمانی و مانند آن ـ آن را با ارش (تفاوت میان سالم و معیوب) می گیرد. و اگر مشتری آن را از ملکش به واسطۀ وقف کردن یا معاملۀ لازمی خارج نموده است ظاهر آن است که در حکم تلف کردن است، پس به وی برای گرفتن مثل یا قیمت آن رجوع می نماید. و اگر خارج ساختن از ملکش به واسطۀ نقل غیر لازم باشد، مانند بیعی که با خیار فسخ باشد و هبه، پس در این که بتوان او را الزام به فسخ و برگرداندن عین نمود اشکال است. و اگر عین به واسطۀ اقاله یا عقد جدید یا فسخ، قبل از آن که بایع برای گرفتن بدل آن به او رجوع کند به مشتری برگردد، بعید نیست که فروشنده حق داشته باشد او را به رد عین الزام کند اگرچه انتقال سابق لازم باشد. و اگر مشتری منفعت عین را با عقد لازمی، مانند اجاره به دیگری منتقل نموده باشد، این کار مانع فسخ نمی شود، چنان که بعد از فسخ کردن، اجاره به حال خودش باقی می ماند و عین به طور مسلوب المنفعه به فسخ کننده بر می گردد و منافع دیگر آن ـ اگر داشته باشد ـ غیر آنچه که مستأجر مالک آن ها شده است، برای فسخ کننده است. و در این که برای فروشنده جایز باشد که به مشتری برای گرفتن اجرت المثل نسبت به بقیۀ مدت اجاره رجوع کند، وجه قوی ای است، چنان که محتمل است به خاطر نقصی که بر
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 1صفحه 596 عین عارض شده است از جهت این که در آن مدت، بی منفعت است، به او رجوع کند؛ پس یک بار عین با صفت منفعت دار بودن در آن مدت قیمت می شود و یک بار دیگر با صفت بی منفعت بودن در آن مدت قیمت می شود، آنگاه (فروشندۀ فسخ کننده) عین را با تفاوت بین دو قیمت می گیرد. و ظاهر آن است که غالباً بین دو وجه تفاوتی نیست.
مسأله 7 ـ بعد از فسخ کردن فروشنده ای که مغبون شده، اگر مبیع نزد خریدار موجود باشد لیکن در آن تصرفی نموده که آن را یا به نقیصه یا به زیاده یا به امتزاج، تغییر داده است، پس اگر به نقیصه باشد، خود آن را می گیرد و برای گرفتن ارش به خریدار مراجعه می کند، چنان که گذشت. و اگر به زیاده باشد: یا این زیاده صفت محض است مانند آرد کردن گندم و شستن لباس و ریختن نقره؛ و یا صفتی است که مشوب به عین است مانند رنگ کردن، در صورتی که عرفاً دارای عین باشد؛ و یا عین محض است مانند درختکاری و زراعت و ساختمان کردن. اما (صورت) اول: پس اگر زیاده، دخالتی در زیادی قیمت نداشته باشد، برای گرفتن عین رجوع می کند و چیزی به عهدۀ وی نیست، چنان که بر عهدۀ مشتری چیزی نیست. و اگر زیاده، در زیادی قیمت دخالت داشته باشد رجوع به عین می کند و در این جهت که زیادی قیمت برای مشتری باشد به خاطر آن صفت (که او به مبیع افزوده است)، پس بایع، عین را می گیرد و زیادی قیمت را به او می پردازد، یا آن که مشتری با او در قیمت شریک باشد، پس فروخته می شود و ثمن بین آن دو به نسبت تقسیم می شود، یا آن که مشتری به نسبت آن زیاده با او در عین شریک باشد، یا آن که عین، مال بایع باشد و مشتری مزد کارش را ببرد، یا آن که برای مشتری اصلاً چیزی نباشد، چند وجه است، که قوی ترین آن ها دومی است، ولی بایع ملزم به بیع نمی باشد، بلکه حق دارد مبیع را بگیرد و آنچه را که مال مشتری است به نسبت به او بپردازد. اما (صورت) دوم: پس همین وجوهی که ذکر شد در آن هم جاری می شود. و اما (صورت) سوم: پس بایع به مبیع رجوع می کند و درخت کاشته شده و مانند آن مال مشتری است و بایع نه حق دارد او را به کندن و خراب نمودن و نه به ارش الزام کند و نه به باقی گذاشتن آن ولو مجاناً، ملزم نماید؛ چنان که مشتری حق ابقای آن را مجاناً و بدون اجرت ندارد، پس بر مشتری لازم است یا آن ها را با اجرت باقی بدارد و یا آن ها را بکند و گودی ها را پر کند و نقصی که بر زمین وارد
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 1صفحه 597 شده است جبران نماید. و بایع حق دارد او را به یکی از دو امر ملزم کند. البته اگر امکان کاشتن آنچه کنده شده باشد به طوری که تغییری در آن ـ مگر عوض شدن جای آن ـ پیدا نشود، بایع می تواند او را به آن الزام نماید و ظاهراً در این جهت، فرقی بین زراعت و غیر آن نیست. و اما اگر (این زیاده) به امتزاج باشد، پس اگر با جنس دیگری باشد به طوری که تمیز داده نشود، پس مانند معدوم، به مثل یا قیمت آن رجوع می کند. و میان آنچه مستهلک گشته و تلف شده محسوب می شود ـ مانند این که گلاب با روغن مخلوط شده ـ یا عرفاً به حقیقت دیگری تبدیل شده، فرقی نیست؛ و در غیر این دو صورت احتیاط ترک نشود که با یکدیگر مصالحه نمایند و رضایت یکدیگر را تحصیل کنند اگرچه جاری شدن حکم چیز تلف شده، در موردی که مخلوط شدن تمیز آن ها را از بین برده، خالی از قوت نیست. و اگر امتزاج با همان جنس باشد، ظاهر آن است که به حسب مقدار شرکت حاصل می شود، اگرچه با جنس نامرغوب یا بهتر باشد که در صورت اول ارش را می گیرد و در صورت دوم زیادی قیمت آن را می پردازد؛ لیکن احتیاط (مستحب) آن است که ـ مخصوصاً در دومی ـ مصالحه کنند.
مسأله 8 ـ اگر دو چیز را در یک معامله بفروشد یا بخرد و در یکی از آن ها مغبون باشد نه در دیگری، در فسخ کردن حق تبعیض ندارد، بلکه بر او لازم است یا بیع را نسبت به همه فسخ کند یا به بیع نسبت به همه، راضی شود.
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 1صفحه 598