دکتر هدایت الله الیاسی:
استاد بیهوشی و دردشناسی
دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه:
لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه لمن کان یرجوا الله والیوم الاخر و ذکرالله کثیراً.
(به تحقیق برای کسانی از شما که امید به خدا و روز آخرت دارند و بطور فراوان خدا را به یاد میآورند در وجود رسول خدا نمونه و اسوۀ نیکویی است).
«سورۀ احزاب آیه 21»
برادر عزیزم جناب آقای دکتر عارفی از من خواستند خاطراتم را دربارۀ حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) برای درج در کتابی که تألیف میکنند بنویسم. خاطرات بسیار زیاد است من سعی میکنم از لحظات و دقایق مشترکی که برادران و همکاران گرامی نوشتهاند صرفنظر نمایم و فقط نکاتی از مشاهدات و ملاحظات اختصاصی خود را به اختصار بیان نمایم.
چگونه بود که از آمریکا به ایران هجرت کردم و بعداً از پزشکان معالج حضرت امام شدم:
سال 1357 زمانی که انقلاب روزهای خطیری را میگذراند و حضرت امام بعد از هجرت، در پاریس مستقر شده و دستورات و رهنمودهای انقلاب را صادر
می فرمودند، تعداد زیادی از دوستان و برادران به زیارتشان میشتافتند و اخبار ملاقات و درک فیض حضورشان را برای ایرانیان مقیم آمریکا نقل میکردند اشک شوق از چشمان مشتاقان سرازیر میشد. من نیز دلم برای دیدار مردی که مثل جدّش رسول الله اسوۀ بیاد خدا بودن و مقاومت در راه انجام وظیفه برد یک ذرّه شده بود ولی آن زمان موفق به دیدارشان نشدم ولی همیشه آرزوی این دیدار قلب مرا می فشرد و بیقرارم میکرد. تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اشتیاق فزاینده و غیر قابل کنترلی مرا به اقدامی که قبلاً برایم محال بود (هجرت به ایران) وا میداشت زیرا من سالها با خانوادهام در آمریکا کارت اقامت داشتم، دانشیار دانشگاه و عضو آکادمی آمریکا بودم یعنی Tenure داشتم و برای درجه پروفسوری (Full - professor ship) نامزد شده بودم، و دو نفر از بچه هایم در آنجا متولد شده بودند و فکر برگشت به ایران نداشتم، ولی در جریان انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی فکر و شخصیّتم شکل دیگری گرفت. فکر اینکه من یک مسلمان شیعه و ایرانی هستم و خون و پوست و مغز و استخوانم به اسلام و ایرانیان همکیش تعلق دارد و حال که آنها در رکاب امام مال و جان و بچههای خود را فدای اسلام و انقلاب میکنند، برایم دلبستن به متاع دنیا و رفاه و نام و شهرت و مقام، ننگ بزرگ و درد جانکاهی شده بود.
احساس میکردم زمین زیر پایم سست شده است. دو راه بیشتر پیش رویم نیست، یکی ماندن در آمریکا و داشتن زندگی مرفه و بی درد و ننگ و لعنت ابدی و راه دوم گذشتن از همه وابستگیهای مادّی و دنیوی و نثار کردن آنها به پای دین خدا و شتافتن به خدمت مردم مسلمان و انقلابی ایران، یقین دارم که فقط لطف و حمایت و کمک خداوند بود که دست مرا گرفت و مرا و خانوادهام را عزّت هجرت به ایران و توفیق خدمت به انقلاب بخشید.
حال که خداوند این توفیق را نصیب من و خانوادهام کرده بود و عزّت و
کرامت اسلامی را مجدداً در کالبدم دمیده بود. با شکرگزاری و تواضع و قدرت کامل، هر کاری که از دستم میآمد برای انقلاب میکردم و هیچ کاری را سبک نمی شمردم و حاضر بودم با مژه خاک پای بسیجیان و رزمندگان پاک باخته را بروبم.
در خانه برادرم در سلسبیل اتاقی به من داده بودند که با زن و بچه موقتاً آنجا زندگی میکردیم شبی تلفن زنگ زد و شخصی خود را دکتر عارفی معرفی کرد ابتدا من ایشان را نشناختم و بعد که توضیح دادند متخصص قلب و دکتر حضرت امام هستند شناختم و شرمنده شدم چون به علت خدمات پزشکی که برای امام انجام داده بودند همه از خرد و کلان ایشان را میشناختند و آرزو داشتند دست ایشان را که به امام خورده بود زیارت کنند. ایشان فرمودند: ما درباره شما تحقیق و بررسی کرده ایم اگر شما مایل باشید میتوانید عضو تیم پزشکی حضرت امام باشید و به وجود شما احتیاج هست من حقیقتاً گیج شده بودم برایم باور نکردنی بود که بتوانم امام را از نزدیک و حضوری زیارت کنم بلافاصله گفتم همیشه آرزوی قلبی من زیارت حضرت امام بوده، من افتخار میکنم و با کمال میل، ولی کلمات را درست نمی توانستم ادا کنم، ایشان آدرس به من دادند که در اقامتگاه امام که در آن زمان در تجریش بود، فردا صبح ایشان را ملاقات کنم و خود را به نگهبانی معرفی کنم، بلافاصله بعد از خداحافظی و قطع تلفن سجده شکر بجا آوردم.
فردا صبح زود غسل کردم و صدقه کنار گذاشتم و ذکر میگفتم و از اینکه خداوند ملاقات یکی از اولیاء خود را نصیب من کرده سپاسگزار بودم، در خیابان تاکسی گرفته عازم بیت شریف شدم. آقای دکتر عارفی به نگهبانی آمده و مرا به داخل هدایت کردند و چند کلمهای راجع به وظایف و محل اقامت و ملاقات با حضرت امام راهنمای کردند و لحظه باور نکردنی فرا رسید به حضور امام رسیدیم، دکتر عارفی مرا به ایشان معرفی کردند، من سلام کردم و امام جواب دادند و نگاه نافذ ایشان که به من افتاد احساس کردم از سراسر وجودم گذشت. دست ایشان را
بوسیدم و ایشان برایم دعا کردند، متوجه دعایشان شدم ولی کاملاً گنگ بودم، دکتر عارفی اجازه مرخصی گرفت و از اتاق خارج شدیم و بدین ترتیب بود که مدتی صبحهای جمعه زود به منزل شریف شان میرفتم و بیست و چهار ساعت آنجا مقیم بودم تا صبح شنبه یکی از همکاران بیاید و کشیک را از من تحویل بگیرد.
بدین منوال گذشت و هفتهای 24 ساعت در منزل امام در بالاخانه کوچک و دفتر حضرت امام حضور داشتم. قلب تپنده اسلام و روح و جان مردم ایران و مرد سال دنیا و مردی، که بزرگترین تغییر را در سالها و قرن اخیر در تمام جهان انجام داده بود در آن خانه کوچک بود و چشم تمام جهانیان از دوست و دشمن بدانجا دوخته بود، در این سالها و ماهها و روزها گاهی در یک روز چند خاطرۀ مهّم اتفاق می افتاد، من قصد ندارم همه آنها را در اینجا به قلم بیاورم ولی به بعضی از آنها اشاره میکنم: