فصل پنجم خاطرات و گزارشهای پزشکی
گزارش دکتر احمد نوربالا
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : عارفی، حسن

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1376

زبان اثر : فارسی

گزارش دکتر احمد نوربالا

گزارش دکتر احمد نوربالا

‏مسئولی مرکز درمانی جماران، ‏

‏استادیار گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران‏

‏بسمه تعالیٰ‏

‏از پاییز سال 1363 اینجانب از طرف شهید آیت الله محلاتی نماینده فقید‏‎ ‎‏حضرت امام(ره) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بعنوان مسئول مرکز درمانی‏‎ ‎‏بقیة الله الاعظم شماره 2 منصوب گردیدم، مأموریت داشتم که به نحوی شایسته‏‎ ‎‏مرکز درمانی را که قبلاً ساخته و تجهیز شده بود اداره نمایم و این حقیر قبل از هر‏‎ ‎‏چیز از الطاف الهی و در مرحله بعدی از راهنمایی و ارشادهای دلسوزانه و مدبرانه‏‎ ‎‏یادگار حضرت امام جناب حاج احمد آقای خمینی و جناب آقای دکتر عارفی که به‏‎ ‎‏حق خالصانه وقت خود را صرف مراقبت پزشکی حضرت امام می‌نمودند و سایر‏‎ ‎‏همکاران اعم از مسئولین سپاه بیت و یا بهداری سپاه و غیره بهره مند بودم و همه‏‎ ‎‏تلاشم بر این بود که مرکز با نیروهایی کاملاً متعهد و در عین حال متخصص اداره‏‎ ‎‏شود. باید در این مکان که سنگری الهی و حساس به شمار می‌آید به عنوان ادای‏‎ ‎‏تکلیف شرعی براساس اجتهاد افراد موجّه و مورد قبول حضرت امام(ره) انجام‏‎ ‎

‏وظیفه نمایم و در این حال خدا را شاکر و سپاسگزارم که این لطف شامل حالم شد‏‎ ‎‏ و تمام توان خود را در حد مقدور جهت تجهیز و اداره آن با در نظر گرفتن‏‎ ‎‏محدودیتهای امنیتی به کار گرفتم و امید آن که در روز قیامت مشمول شفاعت آن‏‎ ‎‏بزرگوار قرار گیرم.‏

‏به هر حال زمان گذشت و بتدریج مرکز با جذب نیروهای متعهد و متخصص‏‎ ‎‏از بهداری سپاه آماده بهره برداری شد. قابل ذکر است که با تک تک پرسنل که به مرکز‏‎ ‎‏می آمدند صحبت می‌شد و مسائل شرعی و قانونی و کاری با آنها در میان گذاشته‏‎ ‎‏می شد در اینجا یادآوری این نکته قابل ذکر است که از این طریق بسیاری از بیماران‏‎ ‎‏مستضعف و محروم، از تهران و اصفهان و غیره، در این مرکز به صورت کاملاً‏‎ ‎‏رایگان معالجه شدند بگذریم که در این مقال بنای بر ارائه گزارش کار نیست که آن‏‎ ‎‏خود احتیاج به وقت دارد و در ذیل به خاطراتی پراکنده که از چند سال اُلفت با این‏‎ ‎‏چهره آسمانی در حیطه کاری داشته ام می‌پردازم:‏

‏یک روز در تعطیلات فروردین سال 1365 که اینجانب جهت دیدار پدر و‏‎ ‎‏مادرم به یزد سفر کرده بردم از طریق معاونم تلفنی مطلع گردیدم که لازم است سریعاً‏‎ ‎‏به تهران بیایم، ولی نمی‌دانستم چه شده که فوراً خود را به تهران رساندم و قبل از‏‎ ‎‏ورود به مرکز آگاه شدم که حضرت امام خمینی بعلت انفارکتوس دچار توقف قلبی‏‎ ‎‏شده و در این مرکز بستری گردیده‌اند. در این حالت از طرفی وحشت زده از این‏‎ ‎‏خبر شدم و از طرفی بسیار شادمان و سپاسگزار الهی که به فضل خدا و به لطف او‏‎ ‎‏و با همت پزشکان بخصوص آقای دکتر پورمقدس که در روز حادثه پزشک کشیک‏‎ ‎‏بود و با آمادگی این مرکز حضرت امام جان سالم به دربردند به هر حال وارد‏‎ ‎‏مجموعه بیمارستان که شدم در برخورد با حاج احمد آقا و آقای دکتر عارفی پس از‏‎ ‎‏عرض ارادت و خسته نباشید، حاج احمد آقا فرمودند که حضرت امام می‌خواهند‏‎ ‎‏شما را به عنوان مسئول بیمارستان ببینند. آن لحظه را هیچگاه فراموش نمی‌کنم که‏‎ ‎

‏چه شعف و سروری بر وجودم حاکم شده بود و با حالتی بهت زده همراه با احساس‏‎ ‎‏ غرور و شکر الهی از الطاف نعم الهی در مورد این خدمتگزاری در معیت حاج‏‎ ‎‏احمد آقا و آقای دکتر عارفی به خدمت حضرت امام در اتاق سی سی یو که در آنجا‏‎ ‎‏بستری بودند شرفیاب شدم. پس از عرض سلام و دستبوسی با جسارت تمام به خود‏‎ ‎‏اجازه دادم که بر‏‎ ‎‏صورت نورانی و پیشانی مبارک آن حضرت بوسه بزنم که بعدها از‏‎ ‎‏این جسارت خود متعجب و گاهی خجلت زده بودم.‏

‏حضرت امام پس از احوالپرسی به حقیر فرمودند که شما رئیس بیمارستان‏‎ ‎‏هستید؟ حقیر عرض کردم: اگر لیاقت آن را داشته باشم بلی، ایشان فرمودند: «آیا در‏‎ ‎‏اینجا بیماران دیگری هم معالجه می‌شوند؟» عرض کردم بلی، فرمودند: «چگونه؟»‏‎ ‎‏عرض کردم: بیماران را از بیمارستان و یا مراکز دیگر سپاه می‌آوریم و آنها را پس از‏‎ ‎‏معالجه برمی گردانیم. ایشان با چهره‌ای حاکی از رضایت خاطر از اینکه این‏‎ ‎‏بیمارستان انحصاری برای ایشان نیست خوشحال شدند و سپس از حقیر به عنوان‏‎ ‎‏رئیس بیمارستان تشکر و قدردانی فرمودند و به تعبیر خودشان از اینکه مزاحم‏‎ ‎‏شده‌اند طلب عفو نمودند. من که در آن حال‏‎ ‎‏در یک وضعیت خاص روانی بسر‏‎ ‎‏می بردم با زبان الکنم در برابر این روح با عظمت و اینهمه اظهار متانت و ادب، ‏‎ ‎‏جسته و گریخته پاسخ دادم که آقا همۀ افتخار و آرزوی ما این است که در خدمت‏‎ ‎‏شما باشیم و اینها چه صحبتی است که می‌فرمایید. سپس ایشان برای حقیر و‏‎ ‎‏همکاران بیمارستانی دعای خیر فرمودند و بالاخره اولین جلسه حضوری حقیر با‏‎ ‎‏ایشان خاتمه یافت.‏

‏در این برهه زمانی حضرت امام حدود دو ماه در آن بیمارستان بستری بودند و‏‎ ‎‏در حقیقت این دو ماه، بنده از نزدیک بسیاری از خصائل و فضایل حضرت امام‏‎ ‎‏آنهم در زمان بیماری و هنگام بستری مشاهده نمودم که هر اندازه که به ذهنم برسد و‏‎ ‎‏ احساس آموزندگی عمومی در آن ببینم شرح خواهم داد.‏


‏من در این مدت شاهد بودم که حضرت امام(ره) روزی یک جزء قرآن را‏‎ ‎‏تلاوت می‌کردند که معمولاً در چهار نوبت و در چهار حزب قرائت می‌فرمودند که‏‎ ‎‏اکثراً یک حزب آن پس از نماز شب و قبل از ادای نماز صبح، یک حزب بعد از نماز‏‎ ‎‏صبح، یک حزب قبل از نماز ظهر و یک حزب قبل از نماز مغرب بود.‏

‏البته گاهی بخاطر بیماری بعضی از نوبتها جابجا می‌شد و در نوبت دیگری‏‎ ‎‏ (بیشتر) خوانده می‌شد ضمناً یادآور می‌شود که اکثر اوقات با اجازه حضرت‏‎ ‎‏حاج احمد آقا از اعمال و افعال امام که در بخش بستری بودند، فیلم گرفته می‌شد و‏‎ ‎‏یا از طریق تلویزیون مدار بسته ماها آن را مشاهده می‌کردیم.‏

‏مطلب دیگر آنکه هیچگاه امام (حتی یک شب علی رغم آنکه بیمار بودند و‏‎ ‎‏داروهای خواب آور و مسکن‌های تخدیری هم گاهی برای معالجه ایشان تجویز‏‎ ‎‏می شد) نماز شب خود را ترک نکردند و اگر هم احساس می‌کردند که ممکن است‏‎ ‎‏امشب با این داروها خوابشان ببرد به افراد حاضر در بخش (پرستار، پزشک، افراد‏‎ ‎‏دفتر) می‌فرمودند که رأس ساعت فلان مرا بیدار نمایید که البته اکثراً خودشان زودتر‏‎ ‎‏بیدار می‌شدند و سریعاً از ساعت و زمان جویا می‌شدند. در اینجا جای ذکر این‏‎ ‎‏نکته نیست که امام با چه حالت عرفانی و معنوی در وضعیت بیماری نماز شب را‏‎ ‎‏می خواندند.‏

‏مطلب دیگر برنامه خاص روزانه‌ای بود که حضرت امام داشتند، به این شکل‏‎ ‎‏که معمولاً ساعتی مانده به اذان صبح برمی خاستند و پس از ادای نماز شب و‏‎ ‎‏خواندن دعا و قرآن از طریق رادیو و ساعت زمان را کنترل می‌کردند تا نماز صبح را‏‎ ‎‏بخوانند. در آنجا بود که ما قضیه وقت شرعی نماز صبح طبق فتوای امام را متوجه‏‎ ‎‏شدیم. پس از خواندن نماز نافله و نماز صبح، یک حزب از قرآن تلاوت‏‎ ‎‏می فرمودند. و دعا می‌خواندند و بالاخره مجدداً می‌خوابیدند و صبح پس از بیدار‏‎ ‎‏شدن از خواب صبحانه مختصری میل می‌کردند و راهپیمایی اول را انجام می‌دادند‏‎ ‎

‏که بین ساعت 5 / 6 تا 7 یا 5 / 7 بود و سپس مطالعه می‌کردند. مطالعه امام تمام‏‎ ‎‏کتب اعتقادی، سیاسی، اجتماعی و ادبی را در برمی گرفت به عنوان مثال بنده‏‎ ‎‏بخاطر دارم که کتاب عرفانی، کتاب شهید مطهری و کتاب خاطرات ژنرال (مربوط‏‎ ‎‏به ارتشبد قره باغی) در یک روز روی میز ایشان بود که در ساعات تنظیم شده بخشی‏‎ ‎‏از هر کدام را مطالعه می‌فرمودند. رأس ساعت 8 صبح اعضای دفتر و مسئولین‏‎ ‎‏پزشکان و سپس ملاقات کنندگان حضور ایشان می‌رسیدند و در حدود ساعت‏‎ ‎‏ 5 / 9 تا 10 پیاده روی مرحله دوم را انجام می‌دادند. و بعد حدود ساعت 10‏‎ ‎‏تا 30 / 11 به روی تخت خواب رفته می‌خوابیدند و ساعت 30 / 11 برای آماده شدن‏‎ ‎‏نماز ظهر وضو می‌ساختند. بعد از نماز ظهر و عصر حدود ساعت یک بعدازظهر‏‎ ‎‏ناهار میل می‌کردند و ساعت 2 بعدازظهر بعد از شنیدن اخبار به خواب می‌رفتند و‏‎ ‎‏ساعت 3 بعداز ظهر بیدار می‌شدند. بعداز خواب بعدازظهر روزنامه‌های صبح و‏‎ ‎‏عصر را مطالعه می‌فرمودند و سایر کتبی که در دسترس داشند. حدود ساعت 4‏‎ ‎‏بعدازظهر مجدداً پیاده روی و قدم زنی مرحله سوم به مدت 30 دقیقه شروع می‌شد و‏‎ ‎‏مدتی قبل از غروب به بخش برمی گشتند به دعا و نیایش و تلاوت قرن و نافله مغرب‏‎ ‎‏می پرداختند. جالب آن بود که بجز نماز صبح، در سایر نمازها (ظهر و عصر، مغرب‏‎ ‎‏و عشاء) بلافاصله پس از آنکه الله اکبر از رادیو پخش می‌شد تکبیر امام برای اقامه‏‎ ‎‏نماز همزمان بلند می‌شد. و بنده و سایر همکاران و بعضی از پزشکان و اعضای‏‎ ‎‏محترم دفتر و بعضی از شخصیتهای کشوری این توفیق را داشتیم که در این مدت‏‎ ‎‏تقریباً 2 ماهه هنگام مغرب، نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت اقتدا‏‎ ‎‏نماییم. بگذریم که از نماز ایشان هم حقیر درس گرفتم و آنکه بعضی از القاب و یا‏‎ ‎‏الفاظ طولانی‏‎ ‎‏را در نماز بکار بردن ضرورتی ندارد و معمولاً در نماز واجب به امور‏‎ ‎‏واجب اکتفا می‌نمودند (شاید بعلت بیماری، یا به علت احتیاط در کمتر اشتباه‏‎ ‎‏کردن) ضمن آنکه تمام مستحبات قبل و بعد از نماز را رعایت می‌فرمودند. مثلاً‏‎ ‎

‏حتماً قبل از نماز، محاسن خود را شانه می‌زدند، خود را عطرآگین می‌کردند، عمامه‏‎ ‎‏خود را بشکل خاص در می‌آوردند و بعد از نماز تعقیبها را بجا می‌آوردند.‏

‏به هر حال پس از نماز مغرب و عشا گاهی کمی حرکات ورزشی برای آرتروز‏‎ ‎‏پای خود انجام می‌دادند و در این حالت به برنامه‌های تلویزیون کاملاً گوش‏‎ ‎‏می دادند آنها را مشاهده می‌فرمودند. ضمن اینکه حتماً اخبار رادیوهای بیگانه را به‏‎ ‎‏صورت کامل گوش می‌دادند و اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران را هم‏‎ ‎‏دقیقاً می‌شنیدند و می‌دیدند.‏

‏در حین و پس از مشاهده تلویزیون بعضی از محارم خانواده را به حضور‏‎ ‎‏می پذیرفتند و با آنها به گفتگوی کاملاً صمیمی و خانوادگی می‌پرداختند و بالاخره‏‎ ‎‏پس از صرف شام که اکثراً در حضور همسر گرامی شان بود، جهت خواب به‏‎ ‎‏تخت خواب می‌رفتند.‏

‏مطلب دیگر اینکه حضرت امام در دفعه اول بستری پس از آنکه نسبتاً بهبودی‏‎ ‎‏یافتند، در معیت حاج احمد آقا، آقای دکتر عارفی فرمودند که حضرت امام اظهار‏‎ ‎‏داشته‌اند که این کار (ساختن بیمارستان که به بیماران محروم نیز سرویس می‌دهد)‏‎ ‎‏کار خوبی بوده است و این جمله در حقیقت سومین مرحلۀ پاسخ از سؤال‏‎ ‎‏وسوسه انگیز اینجانب بود که متوجه شدم امام هم از انجام این عمل رضایت‏‎ ‎‏داشته‌اند و درحقیقت کار ماها عبث نبوده است.‏

‏بخصوص وقتی که امام رادیوها را گوش می‌دادند و متوجه شدند این دفعه‏‎ ‎‏برخلاف شایعه پراکنی و دروغ سازی‌های قبلی، بیگانگان از بیماری حضرت امام‏‎ ‎‏اطلاع نیافته‌اند خیلی خوشحال بودند (در آن زمان در مرحله حساس جنگ و در‏‎ ‎‏مرحله پس از فتح فاو قرار داشتیم) و اطلاع عمومی و پخش این مطلب سبب‏‎ ‎‏تضعیف روحیه دوستان و بسیجیان و تقویت روحیه دشمنان می‌شد. آقای دکتر‏‎ ‎‏عارفی به نقل از حضرت امام فرمودند: انتقال مطالب این مرکز به بیرون، عمل‏‎ ‎

‏خلاف شرع است و ما که از قبل این امر را رعایت کرده بودیم به تک تک پرسنل‏‎ ‎‏ مسائل را گوشزد کردیم و خوشحال بودیم که تکلیف شرعی هم همین بوده است. و‏‎ ‎‏در آن ایام به عنوان مأموریت جبهه بعضی از کارکنان نزدیک به 2 ماه اصلاً به منزل‏‎ ‎‏نرفتند تا خبر به بیرون درز نکند، تا اینکه امام ملاقات عمومی فرمودند و دیگر مسائل‏‎ ‎‏حل شد.‏

‏بجز جوابی که بنده از این بازدید و اظهار رضایت حضرت امام در مورد خوب‏‎ ‎‏بودن این کار راجع به سؤال خود گرفتم متوجه شدم که حضرت امام که اجازه حتی‏‎ ‎‏گِلکاری و سفیدکاری حسینیه جماران را نداده‌اند پس از بازدید از این مرکز نسبتاً‏‎ ‎‏مجهز نه تنها آن را زاید و بیهوده و تشریفاتی ندانسته‌اند بلکه آن را خوب توصیف‏‎ ‎‏کردند، فهمیدم که چقدر به امر درمانی حساسیت دارند و این توجه لازم و ضروری‏‎ ‎‏است و توجه به آن هر چند که بیش از اندازه باشد به عنوان پیشگیری از بیماری و‏‎ ‎‏حفظ سلامتی حیاتی است که ایکاش مسئولین کشوری هم به این نکته ظریف روانی‏‎ ‎‏دقت می‌کردند که بی‌توجهی به امر درمان کشور، از جمله موارد تهدید کننده صلابت‏‎ ‎‏و استواری و پایداری مردم نسبت به نظام می‌باشد و نباید تحت عنوان اینکه، کارها‏‎ ‎‏خدماتی است و تولیدی نیست و هزینه سنگین در بردارد شانه از زیر بار صرف‏‎ ‎‏هزینه‌های مربوطه خالی کرد زیرا هر کسی برای معالجه فرزند و عزیزش ممکن‏‎ ‎‏است حتی لوازم خانه و منزلش را هم بفروشد ولی آیا این امر اصولی است. در هر‏‎ ‎‏صورت بنده قناعتی که از حضرت امام دیدم که حتی برای مصرف دستمال کاغذی‏‎ ‎‏آن را چهار تکه می‌نمودند و هر بار بخشی از آن را استفاده می‌کردند و یا برای‏‎ ‎‏جلوگیری از اسراف بخشی از لیوان آب مانده را به دور نمی‌ریختند تا در مرحله‏‎ ‎‏بعدی آن را مصرف کنند، در مورد امور درمانی اینگونه نظر داشتند.‏

‏و جالب است پس از آنکه حضرت امام بستری و سپس ترخیص شدند‏‎ ‎‏بعضی از اطبا که قبلاً تحت همین عنوان که امام به این کارها راضی نیستند، حاضر‏‎ ‎

‏به همکاری با این مجموعه نبودند با شنیدن این خبر (بستری امام و اظهار رضایت از‏‎ ‎‏این مجموعه) حاضر به همکاری شدند.‏

‏از جمله دقتهای حضرت امام، مقید بودن به اینکه پاسخ سلام هر کس را‏‎ ‎‏حتماً بدهند. به عنوان مثال هنگام ورود و خروج از بیمارستان، وقتی اکثریت کارکنان‏‎ ‎‏بعنوان ادای احترام و زیارت آن حضرت در دو طرف سالن قرار گرفته و با سلام‏‎ ‎‏عرض ارادت می‌کردند حضرت امام به هر صدا یا مجموعه‌ای از صداها که به طرف‏‎ ‎‏ایشان عرض سلام می‌کردند جداگانه جواب می‌فرمودند و در بخش هم که بستری‏‎ ‎‏بودند اگر هر کس برای هر بار ورود در بخش مجدداً به ایشان سلام می‌کرد، ایشان‏‎ ‎‏خود را مقید می‌دیدند که به هر بار سلام پاسخ دهند.‏

‏از موارد دیگر دقت ایشان مصرف بموقع داروهای تجویزی بود، بطوری که‏‎ ‎‏اگر قرار بود داروهایی رأس ساعات معینی به ایشان داده شود و حتی پرستار و‏‎ ‎‏پزشکان هم برای همین کارها بردند گاهی آنها را فراموش می‌کردند و چند دقیقه دیر‏‎ ‎‏می شد بلافاصله ایشان با زنگ و یا صدا اعلام می‌فرمودند که زمان مصرف دارو دیر‏‎ ‎‏نشود و چند بار که این عمل تکرار شد ایشان فرمودند که. داروها را نزد خود من‏‎ ‎‏بگذارید و ساعات مصرف هر کدام را به من بگویید من دیگر مزاحم شما نمی‌شوم‏‎ ‎‏و خودم مصرف می‌کنم که بمنظور تبعیت از این خواسته، این کار هم شد و بعدها‏‎ ‎‏پرستاران و پزشکان فقط نظارت می‌داشتند و خود امام داروها یشان را مصرف‏‎ ‎‏می کردند.‏

‏موضوع دیگر دقت امام در امر بهداشت و اهمیت در تمیز بودن و نظیف بودن‏‎ ‎‏است بطوریکه اکثراً هر روز و گاهی یکروز در میان لباسهای خود را عوض‏‎ ‎‏می کردند و مقید به استفاده از عطر نیز بودند، حضرت امام از فرصتهای زمانی برای‏‎ ‎‏نصیحت و ارشاد استفاده می‌کردند بطوریکه یکبار حضرت امام در همان بخش‏‎ ‎‏زمانیکه عازم عبادت شخصی بودند به یکی از اعضای دفتر که در اتاق حضور‏‎ ‎

‏داشت فرمودند: «فلانی تا می‌توانی در جوانی عبادت کن تا مثل من که پیر شدی‏‎ ‎‏دیگر توان و انرژی عبادت کردن نداری». و یا در زمانی که حضرت امام به علت‏‎ ‎‏کسالت و بستری بودن در تخت، قرار بود با کمک همکاران ایشان را برای رفتن به‏‎ ‎‏دستشویی کمک نماییم در آن هنگام که یکی دو نفر از پزشکان و پرسنل پرستاری و‏‎ ‎‏اعضای دفتر تشریف داشتند ایشان فرمودند: «مشاهده کنید چقدر آدمیزاد موجودی‏‎ ‎‏ضعیف است و در عین این ضعف و ناتوانی که حتی از انجام امور شخصی خود‏‎ ‎‏بدون کمک دیگران عاجز است گاهی دچار کبر و غرور می‌شود و عظمت خدا را‏‎ ‎‏فراموش می‌کند».‏

‏مدت زمانی که پس از ترخیص حضرت امام از بیمارستان گذشته بود و حقیر‏‎ ‎‏هم این توفیق را داشتم که به عنوان دستیار در کنار پزشک دیگری حضور داشته باشم‏‎ ‎‏فراموش نمی‌کنم که شب احیاء (از لیالی قدر در ماه مبارک رمضان) بود و بنده به‏‎ ‎‏اتفاق همکار دیگر پزشک در طبقه بالای اتاق مسکونی حضرت امام کشیک‏‎ ‎‏می دادم. بگذریم که احیاء و عبادت امام را بصورت غیرمستقیم شاهد بودم اما بطور‏‎ ‎‏قطع و یقین می‌گویم در هیچ لحظه‌ای از عمرم چون آن شب حالت عرفانی و‏‎ ‎‏معنوی پیدا نکرده بودم و هرگاه که به نیایش می‌پرداختم عمیقاً فکر می‌کردم در کنار‏‎ ‎‏اولیاء الله و در جوار آنها با خدا مرتبط شده‌ام که از دید خودم ناشی از جوّ عرفانی و‏‎ ‎‏ملکوتی و صفای باطنی حضرت امام بود که تشعشعاتی از آن جوّ به حقیر هم‏‎ ‎‏اصابت کرده بود.‏

‏حضرت امام پس از ترخیص از بیمارستان، قلب مبارکشان توسط تله متری و‏‎ ‎‏با دید تیزبین دو پرستار و دو پزشک، چک و کنترل می‌شد. به این صورت که در‏‎ ‎‏شیفتهای متوالی همیشه دو پرستار (یک نفر پرستار و یکنفر بهیار آموزش دیده قلبی)‏‎ ‎‏دستگاه مانیتور قلبی را کنترل می‌کردند و در صورت مشاهده حادثه‌ای و یا حالت‏‎ ‎‏غیرطبیعی به پزشکان متخصص قلب اطلاع می‌دادند و به نقل یکی از برادران‏‎ ‎

‏پرستار هنگامی که حضرت امام به حسینیه جماران می‌رفتند و در قبل و بعد از‏‎ ‎‏سخنرانی شاهد ابراز احساسات گرم حضار قرار می‌گرفتند آنچنان متأثر می‌شدند‏‎ ‎‏که این تأثر خاطر روی ریتم قلب حضرت امام اثر سوء می‌گذاشت و گاهی اطبا از‏‎ ‎‏آن نگران می‌شدند و حال آنکه ما این تأثر خاطر را در چهره ظاهری امام‏‎ ‎‏نمی دیدیم. یعنی گواینکه ظاهراً شادمان بودند اما از این تکلیف در برابر این توده‏‎ ‎‏مردمی خالص ناراحت بودند و این ناراحتی و فشار به قلب ایشان منعکس می‌شد‏‎ ‎‏و این در حالی بود که وقتی سخنرانی می‌فرمودند و یا به بیانات دیگری گوش‏‎ ‎‏می دادند چنین تأثیر سویی در ریتم قلب مشاهده نمی‌شد و یا آنکه هرگاه جریانهای‏‎ ‎‏مملکتی تأثرانگیز بود روی ریتم قلب امام اثر سوء می‌گذاشت و اطبا مجبور بودند‏‎ ‎‏که مقدار داروی قلبی را افزایش دهند یک بار زمانی که بنده به همکاران پیشنهاد دادم‏‎ ‎‏درست است که امام روحیه والای ایمانی دارند ولی در برابر حوادث ناخوشایند‏‎ ‎‏مملکتی هم تأثیرپذیرند، بهتر است برای این تغییر حالات قلبی به عوض اضافه‏‎ ‎‏کردن داروهای قلبی، مقداری آرام بخش ضعیف بدهیم و نهایتاً همکاران این ایده را‏‎ ‎‏پذیرفتند و با مقدار کمی داروی آرام بخش وضع قلبی امام بهتر شد که نشان دهنده‏‎ ‎‏اوج حالات عاطفی امام نسبت به مسائل مملکتی بود.‏

‏و اما خاطره تلخ دیگر؛ در آن شبی که حضرت امام رضوان الله تعالی علیه قرار‏‎ ‎‏بود برای بستری شدن به بیمارستان تشریف بیاورند حدود ساعت یازده شب بود وقتی‏‎ ‎‏از منزل بیرون آمدند و قصد ورود به بیمارستان داشتند تعدادی از پرسنل و حضرت‏‎ ‎‏حاج احمدآقا در نزدیک درب ورودی بیمارستان برای استقبال از ایشان حضور‏‎ ‎‏داشند و موقعی که آن حضرت به حاج احمد آقا نزدیک شدند بصورت ناگهانی و‏‎ ‎‏برخلاف انتظار ایشان را در آغوش گرفتند و گردن ایشان را بوسیدند که آنچنان‏‎ ‎‏صحنه تأثرانگیزی بود که هنوز هم هر وقت به خاطر حقیر می‌آید بر خود می‌لرزم و‏‎ ‎‏می گریم که بنده از این صحنه در آن لحظه دو درس گرفتم، یکی لطف خاص و‏‎ ‎

‏علاقه و اعتمادی بود که مثل همیشه حضرت امام به فرزند رشید و یادگار خود‏‎ ‎‏ داشتند و در آن موقعیت ایشان را به شکل خاصی مورد لطف و عنایت قرار دادند و‏‎ ‎‏درس دیگر اینکه فهمیدم احتمالاً امام مسائلی را می‌دانند که ماها نمی‌دانیم و شاید‏‎ ‎‏این دفعه آخرین بستری باشد و در این بیماری اجل مهلت نخواهد داد که متأسفانه‏‎ ‎‏همین هم شد و این مطلب حکایت از آن دارد که امام بصیرت نسبی به گذراندن‏‎ ‎‏آخرین روزهای عمر با برکت خود داشتند زیرا در دفعات بستری قبلی (امام سه بار‏‎ ‎‏در آن مرکز بستری شدند) هیچگاه آن حرکات را از ایشان شاهد نبودیم. گواینکه در‏‎ ‎‏دفعات قبلی هرگاه درد شدید ناحیه قفسه صدری بسراغ ایشان می‌آمد فوری حضرت‏‎ ‎‏حاج احمد آقا را خصوصی احضار و با ایشان فرمایشات خصوصی و احتمالاً‏‎ ‎‏وصایائی در میان می‌گذاشتند اما در بستری آخری، موقعیت متفاوت بود. اولاً امام‏‎ ‎‏شبی که قرار بود به بیمارستان بیایند اصرار داشتند که اگر قرار است عمل، فردا صبح‏‎ ‎‏انجام شود، ایشان شب به بیمارستان نیایند و برای انجام عبادات و ارتباط با خدا‏‎ ‎‏آزادی عمل بهتری داشته باشند که این خواسته به خاطر مصالح پزشکی از جانب‏‎ ‎‏پزشکان معالج پذیرفته نشد. ثانیاً در موقعی که به تخت جراحی برده می‌شدند و یا‏‎ ‎‏روی تخت عمل جراحی قرار می‌گرفتند یک آرامش کامل روحی در همه سکنات‏‎ ‎‏ایشان اعم از حالت ظاهری و یا ریتم قلبی مشاهده می‌شد، گویا حضرت امام‏‎ ‎‏می‌دانستند که به زمان موعود که همان پیوستن به ملکوت اعلی است نزدیک می‌شوند‏‎ ‎‏و در همان زمان بنده ‏«فُزتُ و رَبِّ الکعبه»‏ حضرت علی(ع) را مصداق حالت‏‎ ‎‏درونی حضرت امام به خیال خود می‌پنداشتم. و بالاخره پس از به هوش آمدن، ‏‎ ‎‏مرتب لبهای مبارکشان تکان می‌خورد که به نقل از بعضی پرستاران و پزشکان و‏‎ ‎‏اطرافیان حضرت امام، ایشان دایم ذکر می‌گفتند. در این دفعه بستری، گویا همواره‏‎ ‎‏در حال ارتباط با معشوق بودند و در فکر وصال عشق می‌سوختند - بطوریکه ارتباط‏‎ ‎‏با دیگران و حتی اعضای خانواده را به حداقل رسانده بودند و اگر احیاناً بعضی از‏‎ ‎

‏پزشکان که قرابت خانوادگی هم با ایشان داشتند قصد دلداری و روحیه‏‎ ‎‏دادن به ایشان را داشتند ایشان با لبخند می‌فرمودند‏‎ ‎‏که این دفعه، مثل دفعات دیگر‏‎ ‎‏نیست، شما کار خودتان را بکنید و مرا هم به حال خود واگذارید. و یا مرتب و مکرر‏‎ ‎‏شاید پس از عمل جراحی هر روز و در روزهای آخر چندبار حضرت حاج احمد آقا‏‎ ‎‏و بعضی از اعضای خانواده و بعضی از پزشکان و اعضای دفتر را احضار‏‎ ‎‏می فرمودند و خصوصی با ایشان به صحبت می‌پرداختند. (احتمالاً وصایایی را‏‎ ‎‏مطرح می‌فرمودند) که تمام اینها حکایت از این امر را دارد که امام علاوه بر‏‎ ‎‏بصیرت به زمان نسبی رحلت خود انتظار لحظه به لحظه آنرا داشتند و حتی با‏‎ ‎‏وجود درد شدید بعد از عمل و غیره کلامی از درد و ناراحتی خود به زبان‏‎ ‎‏نمی‌آوردند.‏

‏موضوع دیگر اینکه امام علیرغم بینش کامل فقهی و سیاسی، در کارهای‏‎ ‎‏تخصصی، به خواست و نظر متخصصین با دید اجتهادی‏‎ ‎‏می نگریستند. مثلاً اگر پزشکان دستور خاصی و یا محدودیت کاری‏‎ ‎‏در مورد انجام‏‎ ‎‏امور به ایشان می‌دادند، آن حضرت با خضوع و تواضع تمام آنرا‏‎ ‎‏می پذیرفتند. و یا حتی در مورد محدودیتهای وضو گرفتن و غیره، ایشان از پزشکان‏‎ ‎‏معالج تکلیف را جویا می‌شدند و در جواب سؤال یکی از پزشکان که عرض‏‎ ‎‏کرد شما خودتان بهتر می‌دانید. ایشان فرمودند: شما در زمینه تخصصی نظرتان را‏‎ ‎‏بدهید، استنباط احکام شرعی را خودم انجام می‌دهم. و یا وقتی که جمع پزشکان‏‎ ‎‏و مسئولین کشوری در مورد اجازه عمل از ایشان سؤال نمودند، ایشان‏‎ ‎‏فرمودند: هرگونه که خودتان صلاح می‌دانید عمل فرمایید و من نظر خاصی‏‎ ‎‏ندارم.‏

‏اما در عین حال جهتِ دادن اعتماد کافی به پزشکان ایرانی، وقتی که‏‎ ‎‏در‏‎ ‎‏جریان بیماری قلبی از ایشان کسب تکلیف شد که پزشکان خارجی جهت ویزیت‏‎ ‎

‏ایشان دعوت شوند، ایشان با آن مخالفت کردند و فرمودند که من به آنها اطمینانی‏‎ ‎‏ ندارم و اعتقاد دارم همان کاری که پزشکان داخلی انجام داده‌اند دیگران بیش از آن‏‎ ‎‏نمی توانند انجام دهند و ضرر آن بیش از نفع خواهد بود.‏

‏در پایان دریغم می‌آید که چند جمله‌ای هم در رابطه با خصوصیات فرزند‏‎ ‎‏رشید آن بزرگوار که سمبلی از عظمت و بزرگواری آن روح بلند بود به زبان نیاورم؛ در‏‎ ‎‏دفعه آخر بستری که تقریباً همگی از نوع بیماری و بدخیم بودن و پیش آگهی به مرض‏‎ ‎‏و بخصوص سیر پیشرفت آن آگاه بودیم و در حالت بد روحی قرار داشتیم، حضرت‏‎ ‎‏حاج احمد آقا به همه و بخصوص به پزشکان تسلی می‌دادند و می‌فرمودند که مرگ‏‎ ‎‏حق است و انبیا هم مردند و اگر می‌شد کسی را زنده نگه دارند ابرقدرتها از خود‏‎ ‎‏حفاظت دایمی می‌نمودند و شماها نگران نباشید. ما همگی از زحمات یکایک‏‎ ‎‏شماها راضی هستیم و شما هم نگران نشوید و صبورانه کار خود را انجام دهید و هر‏‎ ‎‏چه قضا و قدر الهی است انجام می‌شود واقعاً هم همینطور بود.‏

‏در ساله 59. 65. 67 که امام بیماری جدی داشتند و حتی در سال 65‏‎ ‎‏در‏‎ ‎‏اتاق و خارج از انظار دیگران دچار انفارکتوس و ایست قلبی شدند، چون خواست‏‎ ‎‏خدا بود حضرت امام نجات یافتند و دفعه سوم علیرغم همه تمهیدات و آمادگی‏‎ ‎‏قبلی و حضور همه زبدگان پزشکی مملکت کاری از پیش نرفت و در فاصله‌ای که‏‎ ‎‏حضرت امام در حالت اغما بودند و همگی اطرافیان غم زده و افسرده، حاج‏‎ ‎‏احمدآقا با متانت و وقار کامل، مسئولین مختلف کشوری و دوستان و آشنایان را بر‏‎ ‎‏بالین حضرت امام هدایت می‌فرمودند تا برای آخرین بار آن حضرت را عیادت کنند.‏‎ ‎‏و در همین حالت خانم زهرا مصطفوی و همسر حاج احمد آقا خانم طباطبایی بر‏‎ ‎‏بالین پدر بزرگوار خود مرتب دعا می‌کردند و آیه شریفه ‏«اَمَنّ یَجیبُ المُضطَر»‏ را‏‎ ‎‏تلاوت می‌نمودند و از همه مهمتر پس از رحلت جانگداز آن مرشد همگی از خرد و‏‎ ‎‏کلان، پزشک و پرستار و اعضای دفتر و مسئول و غیر مسئول بر سروروی خود‏‎ ‎

‏می زدند و با آه و فغانی وصف ناپذیر ناله‌هایی دلسوز سرمی دادند، ولی این‏‎ ‎‏ یادگاران بزرگوار حضرت امام رضوان الله تعالی علیه (حضرت حاج احمدآقا و خانم‏‎ ‎‏زهرا مصطفوی و خانم طباطبایی) هر کدام نقش تسلی دادن و آرام کردن دیگران را‏‎ ‎‏به عهده داشتند و با درایتی غیرقابل انتظار در آن شرایط حساس همه را آرام و افرادی‏‎ ‎‏را مأمور جمع آوری وسایل حضرت امام(ره) و خواندن قرآن و مراسم تغسیل و کفن‏‎ ‎‏کردن و تدفین و غیره نمودند که به نظر حقیر همگی درس بود و از پدری آنچنان، ‏‎ ‎‏فرزندی اینچنین شایسته است. در پایان امید آنکه خداوند روح بزرگ آن رهبر راحل‏‎ ‎‏را با انبیا کرام و اولیا عظام محشور فرماید و ماها را از فیض شفاعت آن بزرگوار‏‎ ‎‏محروم ننماید و توفیق پیمودن خط و راه او را برای ما عطا فرماید.‏

‏حضرت امام به بعضی از افراد بیت که کار خدمتگزاری را انجام می‌دادند‏‎ ‎‏توجه خاص عاطفی داشتند و به عنوان مثال آقای «حاجی عیسی» که از افراد خالص‏‎ ‎‏و صادق و خدمتگزاری بی پیرایه در بیت حضرت امام بود به هنگام بالا رفتن روی‏‎ ‎‏نردبان برای چیدن میوه به زمین افتاده بود و مهره‌های گردن ایشان آسیب دیده بود که‏‎ ‎‏مدتی گچ گرفته و بستری بودند. یک روز حاج احمدآقا به عیادت ایشان آمدند و‏‎ ‎‏فرمودند که امام خیلی احوال شما را می‌پرسند و جویای سلامت شما هستند و‏‎ ‎‏اظهار داشتند که ایکاش ما هم مثل حاجی عیسی خلوص نیت و صفای باطنی‏‎ ‎‏داشتیم و حاج احمدآقا اضافه فرمودند: «امام اهل چاپلوسی نیست و مسائلی از شما‏‎ ‎‏دیده‌اند که اینگونه نسبت به شما علاقه‌مندند» که حاجی عیسی شروع به گریستن‏‎ ‎‏نمود.‏

‏الغرض آنکه برخورد ایشان با افراد ساده و زیردست در منزل، چون برخورد‏‎ ‎‏ائمه و اولیای معصومین علیهم السلام بود که نه تنها نسبت به آنان فخر نمی‌فروختند، ‏‎ ‎‏بلکه از خلوص آنها، غبطه هم می‌خوردند و به شکل مشابه این وضعیت را بنده از‏‎ ‎‏طریق تلویزیون مدار بسته موقعی که حضرت امام بستری بودند و در حال مشاهده‏‎ ‎

‏تلویزیون بودند دیدم و آن صحنه اعزام بسیجیان به جنگ بود که در آن صحنه‏‎ ‎‏ چهره‌های گمنام با نورانیت و معنویت خاص (پیرمردان، نوجوانان، جوانان که‏‎ ‎‏همگی بی آلایش بودند و در حالا نوحه سرایی و گریستن بودند) عازم جبهه‏‎ ‎‏می شدند، امام با دیدن این صحنه‌ها از روی تأثّر سری تکان داده و حالت غبطه‏‎ ‎‏مانند در چهره ایشان هویدا می‌گشت و من که قبلاً کلماتی از قبیل: «ایکاش منهم‏‎ ‎‏پاسدار بودم» «من دست و بازوی شما را می‌بوسم» از ایشان شنیده بودم این حالت‏‎ ‎‏را مصداق عینی آن فرمایش دانستم.‏

‎ ‎