گزارش دکتر احمد نوربالا
مسئولی مرکز درمانی جماران،
استادیار گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
بسمه تعالیٰ
از پاییز سال 1363 اینجانب از طرف شهید آیت الله محلاتی نماینده فقید حضرت امام(ره) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بعنوان مسئول مرکز درمانی بقیة الله الاعظم شماره 2 منصوب گردیدم، مأموریت داشتم که به نحوی شایسته مرکز درمانی را که قبلاً ساخته و تجهیز شده بود اداره نمایم و این حقیر قبل از هر چیز از الطاف الهی و در مرحله بعدی از راهنمایی و ارشادهای دلسوزانه و مدبرانه یادگار حضرت امام جناب حاج احمد آقای خمینی و جناب آقای دکتر عارفی که به حق خالصانه وقت خود را صرف مراقبت پزشکی حضرت امام مینمودند و سایر همکاران اعم از مسئولین سپاه بیت و یا بهداری سپاه و غیره بهره مند بودم و همه تلاشم بر این بود که مرکز با نیروهایی کاملاً متعهد و در عین حال متخصص اداره شود. باید در این مکان که سنگری الهی و حساس به شمار میآید به عنوان ادای تکلیف شرعی براساس اجتهاد افراد موجّه و مورد قبول حضرت امام(ره) انجام
وظیفه نمایم و در این حال خدا را شاکر و سپاسگزارم که این لطف شامل حالم شد و تمام توان خود را در حد مقدور جهت تجهیز و اداره آن با در نظر گرفتن محدودیتهای امنیتی به کار گرفتم و امید آن که در روز قیامت مشمول شفاعت آن بزرگوار قرار گیرم.
به هر حال زمان گذشت و بتدریج مرکز با جذب نیروهای متعهد و متخصص از بهداری سپاه آماده بهره برداری شد. قابل ذکر است که با تک تک پرسنل که به مرکز می آمدند صحبت میشد و مسائل شرعی و قانونی و کاری با آنها در میان گذاشته می شد در اینجا یادآوری این نکته قابل ذکر است که از این طریق بسیاری از بیماران مستضعف و محروم، از تهران و اصفهان و غیره، در این مرکز به صورت کاملاً رایگان معالجه شدند بگذریم که در این مقال بنای بر ارائه گزارش کار نیست که آن خود احتیاج به وقت دارد و در ذیل به خاطراتی پراکنده که از چند سال اُلفت با این چهره آسمانی در حیطه کاری داشته ام میپردازم:
یک روز در تعطیلات فروردین سال 1365 که اینجانب جهت دیدار پدر و مادرم به یزد سفر کرده بردم از طریق معاونم تلفنی مطلع گردیدم که لازم است سریعاً به تهران بیایم، ولی نمیدانستم چه شده که فوراً خود را به تهران رساندم و قبل از ورود به مرکز آگاه شدم که حضرت امام خمینی بعلت انفارکتوس دچار توقف قلبی شده و در این مرکز بستری گردیدهاند. در این حالت از طرفی وحشت زده از این خبر شدم و از طرفی بسیار شادمان و سپاسگزار الهی که به فضل خدا و به لطف او و با همت پزشکان بخصوص آقای دکتر پورمقدس که در روز حادثه پزشک کشیک بود و با آمادگی این مرکز حضرت امام جان سالم به دربردند به هر حال وارد مجموعه بیمارستان که شدم در برخورد با حاج احمد آقا و آقای دکتر عارفی پس از عرض ارادت و خسته نباشید، حاج احمد آقا فرمودند که حضرت امام میخواهند شما را به عنوان مسئول بیمارستان ببینند. آن لحظه را هیچگاه فراموش نمیکنم که
چه شعف و سروری بر وجودم حاکم شده بود و با حالتی بهت زده همراه با احساس غرور و شکر الهی از الطاف نعم الهی در مورد این خدمتگزاری در معیت حاج احمد آقا و آقای دکتر عارفی به خدمت حضرت امام در اتاق سی سی یو که در آنجا بستری بودند شرفیاب شدم. پس از عرض سلام و دستبوسی با جسارت تمام به خود اجازه دادم که بر صورت نورانی و پیشانی مبارک آن حضرت بوسه بزنم که بعدها از این جسارت خود متعجب و گاهی خجلت زده بودم.
حضرت امام پس از احوالپرسی به حقیر فرمودند که شما رئیس بیمارستان هستید؟ حقیر عرض کردم: اگر لیاقت آن را داشته باشم بلی، ایشان فرمودند: «آیا در اینجا بیماران دیگری هم معالجه میشوند؟» عرض کردم بلی، فرمودند: «چگونه؟» عرض کردم: بیماران را از بیمارستان و یا مراکز دیگر سپاه میآوریم و آنها را پس از معالجه برمی گردانیم. ایشان با چهرهای حاکی از رضایت خاطر از اینکه این بیمارستان انحصاری برای ایشان نیست خوشحال شدند و سپس از حقیر به عنوان رئیس بیمارستان تشکر و قدردانی فرمودند و به تعبیر خودشان از اینکه مزاحم شدهاند طلب عفو نمودند. من که در آن حال در یک وضعیت خاص روانی بسر می بردم با زبان الکنم در برابر این روح با عظمت و اینهمه اظهار متانت و ادب، جسته و گریخته پاسخ دادم که آقا همۀ افتخار و آرزوی ما این است که در خدمت شما باشیم و اینها چه صحبتی است که میفرمایید. سپس ایشان برای حقیر و همکاران بیمارستانی دعای خیر فرمودند و بالاخره اولین جلسه حضوری حقیر با ایشان خاتمه یافت.
در این برهه زمانی حضرت امام حدود دو ماه در آن بیمارستان بستری بودند و در حقیقت این دو ماه، بنده از نزدیک بسیاری از خصائل و فضایل حضرت امام آنهم در زمان بیماری و هنگام بستری مشاهده نمودم که هر اندازه که به ذهنم برسد و احساس آموزندگی عمومی در آن ببینم شرح خواهم داد.
من در این مدت شاهد بودم که حضرت امام(ره) روزی یک جزء قرآن را تلاوت میکردند که معمولاً در چهار نوبت و در چهار حزب قرائت میفرمودند که اکثراً یک حزب آن پس از نماز شب و قبل از ادای نماز صبح، یک حزب بعد از نماز صبح، یک حزب قبل از نماز ظهر و یک حزب قبل از نماز مغرب بود.
البته گاهی بخاطر بیماری بعضی از نوبتها جابجا میشد و در نوبت دیگری (بیشتر) خوانده میشد ضمناً یادآور میشود که اکثر اوقات با اجازه حضرت حاج احمد آقا از اعمال و افعال امام که در بخش بستری بودند، فیلم گرفته میشد و یا از طریق تلویزیون مدار بسته ماها آن را مشاهده میکردیم.
مطلب دیگر آنکه هیچگاه امام (حتی یک شب علی رغم آنکه بیمار بودند و داروهای خواب آور و مسکنهای تخدیری هم گاهی برای معالجه ایشان تجویز می شد) نماز شب خود را ترک نکردند و اگر هم احساس میکردند که ممکن است امشب با این داروها خوابشان ببرد به افراد حاضر در بخش (پرستار، پزشک، افراد دفتر) میفرمودند که رأس ساعت فلان مرا بیدار نمایید که البته اکثراً خودشان زودتر بیدار میشدند و سریعاً از ساعت و زمان جویا میشدند. در اینجا جای ذکر این نکته نیست که امام با چه حالت عرفانی و معنوی در وضعیت بیماری نماز شب را می خواندند.
مطلب دیگر برنامه خاص روزانهای بود که حضرت امام داشتند، به این شکل که معمولاً ساعتی مانده به اذان صبح برمی خاستند و پس از ادای نماز شب و خواندن دعا و قرآن از طریق رادیو و ساعت زمان را کنترل میکردند تا نماز صبح را بخوانند. در آنجا بود که ما قضیه وقت شرعی نماز صبح طبق فتوای امام را متوجه شدیم. پس از خواندن نماز نافله و نماز صبح، یک حزب از قرآن تلاوت می فرمودند. و دعا میخواندند و بالاخره مجدداً میخوابیدند و صبح پس از بیدار شدن از خواب صبحانه مختصری میل میکردند و راهپیمایی اول را انجام میدادند
که بین ساعت 5 / 6 تا 7 یا 5 / 7 بود و سپس مطالعه میکردند. مطالعه امام تمام کتب اعتقادی، سیاسی، اجتماعی و ادبی را در برمی گرفت به عنوان مثال بنده بخاطر دارم که کتاب عرفانی، کتاب شهید مطهری و کتاب خاطرات ژنرال (مربوط به ارتشبد قره باغی) در یک روز روی میز ایشان بود که در ساعات تنظیم شده بخشی از هر کدام را مطالعه میفرمودند. رأس ساعت 8 صبح اعضای دفتر و مسئولین پزشکان و سپس ملاقات کنندگان حضور ایشان میرسیدند و در حدود ساعت 5 / 9 تا 10 پیاده روی مرحله دوم را انجام میدادند. و بعد حدود ساعت 10 تا 30 / 11 به روی تخت خواب رفته میخوابیدند و ساعت 30 / 11 برای آماده شدن نماز ظهر وضو میساختند. بعد از نماز ظهر و عصر حدود ساعت یک بعدازظهر ناهار میل میکردند و ساعت 2 بعدازظهر بعد از شنیدن اخبار به خواب میرفتند و ساعت 3 بعداز ظهر بیدار میشدند. بعداز خواب بعدازظهر روزنامههای صبح و عصر را مطالعه میفرمودند و سایر کتبی که در دسترس داشند. حدود ساعت 4 بعدازظهر مجدداً پیاده روی و قدم زنی مرحله سوم به مدت 30 دقیقه شروع میشد و مدتی قبل از غروب به بخش برمی گشتند به دعا و نیایش و تلاوت قرن و نافله مغرب می پرداختند. جالب آن بود که بجز نماز صبح، در سایر نمازها (ظهر و عصر، مغرب و عشاء) بلافاصله پس از آنکه الله اکبر از رادیو پخش میشد تکبیر امام برای اقامه نماز همزمان بلند میشد. و بنده و سایر همکاران و بعضی از پزشکان و اعضای محترم دفتر و بعضی از شخصیتهای کشوری این توفیق را داشتیم که در این مدت تقریباً 2 ماهه هنگام مغرب، نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت اقتدا نماییم. بگذریم که از نماز ایشان هم حقیر درس گرفتم و آنکه بعضی از القاب و یا الفاظ طولانی را در نماز بکار بردن ضرورتی ندارد و معمولاً در نماز واجب به امور واجب اکتفا مینمودند (شاید بعلت بیماری، یا به علت احتیاط در کمتر اشتباه کردن) ضمن آنکه تمام مستحبات قبل و بعد از نماز را رعایت میفرمودند. مثلاً
حتماً قبل از نماز، محاسن خود را شانه میزدند، خود را عطرآگین میکردند، عمامه خود را بشکل خاص در میآوردند و بعد از نماز تعقیبها را بجا میآوردند.
به هر حال پس از نماز مغرب و عشا گاهی کمی حرکات ورزشی برای آرتروز پای خود انجام میدادند و در این حالت به برنامههای تلویزیون کاملاً گوش می دادند آنها را مشاهده میفرمودند. ضمن اینکه حتماً اخبار رادیوهای بیگانه را به صورت کامل گوش میدادند و اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران را هم دقیقاً میشنیدند و میدیدند.
در حین و پس از مشاهده تلویزیون بعضی از محارم خانواده را به حضور می پذیرفتند و با آنها به گفتگوی کاملاً صمیمی و خانوادگی میپرداختند و بالاخره پس از صرف شام که اکثراً در حضور همسر گرامی شان بود، جهت خواب به تخت خواب میرفتند.
مطلب دیگر اینکه حضرت امام در دفعه اول بستری پس از آنکه نسبتاً بهبودی یافتند، در معیت حاج احمد آقا، آقای دکتر عارفی فرمودند که حضرت امام اظهار داشتهاند که این کار (ساختن بیمارستان که به بیماران محروم نیز سرویس میدهد) کار خوبی بوده است و این جمله در حقیقت سومین مرحلۀ پاسخ از سؤال وسوسه انگیز اینجانب بود که متوجه شدم امام هم از انجام این عمل رضایت داشتهاند و درحقیقت کار ماها عبث نبوده است.
بخصوص وقتی که امام رادیوها را گوش میدادند و متوجه شدند این دفعه برخلاف شایعه پراکنی و دروغ سازیهای قبلی، بیگانگان از بیماری حضرت امام اطلاع نیافتهاند خیلی خوشحال بودند (در آن زمان در مرحله حساس جنگ و در مرحله پس از فتح فاو قرار داشتیم) و اطلاع عمومی و پخش این مطلب سبب تضعیف روحیه دوستان و بسیجیان و تقویت روحیه دشمنان میشد. آقای دکتر عارفی به نقل از حضرت امام فرمودند: انتقال مطالب این مرکز به بیرون، عمل
خلاف شرع است و ما که از قبل این امر را رعایت کرده بودیم به تک تک پرسنل مسائل را گوشزد کردیم و خوشحال بودیم که تکلیف شرعی هم همین بوده است. و در آن ایام به عنوان مأموریت جبهه بعضی از کارکنان نزدیک به 2 ماه اصلاً به منزل نرفتند تا خبر به بیرون درز نکند، تا اینکه امام ملاقات عمومی فرمودند و دیگر مسائل حل شد.
بجز جوابی که بنده از این بازدید و اظهار رضایت حضرت امام در مورد خوب بودن این کار راجع به سؤال خود گرفتم متوجه شدم که حضرت امام که اجازه حتی گِلکاری و سفیدکاری حسینیه جماران را ندادهاند پس از بازدید از این مرکز نسبتاً مجهز نه تنها آن را زاید و بیهوده و تشریفاتی ندانستهاند بلکه آن را خوب توصیف کردند، فهمیدم که چقدر به امر درمانی حساسیت دارند و این توجه لازم و ضروری است و توجه به آن هر چند که بیش از اندازه باشد به عنوان پیشگیری از بیماری و حفظ سلامتی حیاتی است که ایکاش مسئولین کشوری هم به این نکته ظریف روانی دقت میکردند که بیتوجهی به امر درمان کشور، از جمله موارد تهدید کننده صلابت و استواری و پایداری مردم نسبت به نظام میباشد و نباید تحت عنوان اینکه، کارها خدماتی است و تولیدی نیست و هزینه سنگین در بردارد شانه از زیر بار صرف هزینههای مربوطه خالی کرد زیرا هر کسی برای معالجه فرزند و عزیزش ممکن است حتی لوازم خانه و منزلش را هم بفروشد ولی آیا این امر اصولی است. در هر صورت بنده قناعتی که از حضرت امام دیدم که حتی برای مصرف دستمال کاغذی آن را چهار تکه مینمودند و هر بار بخشی از آن را استفاده میکردند و یا برای جلوگیری از اسراف بخشی از لیوان آب مانده را به دور نمیریختند تا در مرحله بعدی آن را مصرف کنند، در مورد امور درمانی اینگونه نظر داشتند.
و جالب است پس از آنکه حضرت امام بستری و سپس ترخیص شدند بعضی از اطبا که قبلاً تحت همین عنوان که امام به این کارها راضی نیستند، حاضر
به همکاری با این مجموعه نبودند با شنیدن این خبر (بستری امام و اظهار رضایت از این مجموعه) حاضر به همکاری شدند.
از جمله دقتهای حضرت امام، مقید بودن به اینکه پاسخ سلام هر کس را حتماً بدهند. به عنوان مثال هنگام ورود و خروج از بیمارستان، وقتی اکثریت کارکنان بعنوان ادای احترام و زیارت آن حضرت در دو طرف سالن قرار گرفته و با سلام عرض ارادت میکردند حضرت امام به هر صدا یا مجموعهای از صداها که به طرف ایشان عرض سلام میکردند جداگانه جواب میفرمودند و در بخش هم که بستری بودند اگر هر کس برای هر بار ورود در بخش مجدداً به ایشان سلام میکرد، ایشان خود را مقید میدیدند که به هر بار سلام پاسخ دهند.
از موارد دیگر دقت ایشان مصرف بموقع داروهای تجویزی بود، بطوری که اگر قرار بود داروهایی رأس ساعات معینی به ایشان داده شود و حتی پرستار و پزشکان هم برای همین کارها بردند گاهی آنها را فراموش میکردند و چند دقیقه دیر می شد بلافاصله ایشان با زنگ و یا صدا اعلام میفرمودند که زمان مصرف دارو دیر نشود و چند بار که این عمل تکرار شد ایشان فرمودند که. داروها را نزد خود من بگذارید و ساعات مصرف هر کدام را به من بگویید من دیگر مزاحم شما نمیشوم و خودم مصرف میکنم که بمنظور تبعیت از این خواسته، این کار هم شد و بعدها پرستاران و پزشکان فقط نظارت میداشتند و خود امام داروها یشان را مصرف می کردند.
موضوع دیگر دقت امام در امر بهداشت و اهمیت در تمیز بودن و نظیف بودن است بطوریکه اکثراً هر روز و گاهی یکروز در میان لباسهای خود را عوض می کردند و مقید به استفاده از عطر نیز بودند، حضرت امام از فرصتهای زمانی برای نصیحت و ارشاد استفاده میکردند بطوریکه یکبار حضرت امام در همان بخش زمانیکه عازم عبادت شخصی بودند به یکی از اعضای دفتر که در اتاق حضور
داشت فرمودند: «فلانی تا میتوانی در جوانی عبادت کن تا مثل من که پیر شدی دیگر توان و انرژی عبادت کردن نداری». و یا در زمانی که حضرت امام به علت کسالت و بستری بودن در تخت، قرار بود با کمک همکاران ایشان را برای رفتن به دستشویی کمک نماییم در آن هنگام که یکی دو نفر از پزشکان و پرسنل پرستاری و اعضای دفتر تشریف داشتند ایشان فرمودند: «مشاهده کنید چقدر آدمیزاد موجودی ضعیف است و در عین این ضعف و ناتوانی که حتی از انجام امور شخصی خود بدون کمک دیگران عاجز است گاهی دچار کبر و غرور میشود و عظمت خدا را فراموش میکند».
مدت زمانی که پس از ترخیص حضرت امام از بیمارستان گذشته بود و حقیر هم این توفیق را داشتم که به عنوان دستیار در کنار پزشک دیگری حضور داشته باشم فراموش نمیکنم که شب احیاء (از لیالی قدر در ماه مبارک رمضان) بود و بنده به اتفاق همکار دیگر پزشک در طبقه بالای اتاق مسکونی حضرت امام کشیک می دادم. بگذریم که احیاء و عبادت امام را بصورت غیرمستقیم شاهد بودم اما بطور قطع و یقین میگویم در هیچ لحظهای از عمرم چون آن شب حالت عرفانی و معنوی پیدا نکرده بودم و هرگاه که به نیایش میپرداختم عمیقاً فکر میکردم در کنار اولیاء الله و در جوار آنها با خدا مرتبط شدهام که از دید خودم ناشی از جوّ عرفانی و ملکوتی و صفای باطنی حضرت امام بود که تشعشعاتی از آن جوّ به حقیر هم اصابت کرده بود.
حضرت امام پس از ترخیص از بیمارستان، قلب مبارکشان توسط تله متری و با دید تیزبین دو پرستار و دو پزشک، چک و کنترل میشد. به این صورت که در شیفتهای متوالی همیشه دو پرستار (یک نفر پرستار و یکنفر بهیار آموزش دیده قلبی) دستگاه مانیتور قلبی را کنترل میکردند و در صورت مشاهده حادثهای و یا حالت غیرطبیعی به پزشکان متخصص قلب اطلاع میدادند و به نقل یکی از برادران
پرستار هنگامی که حضرت امام به حسینیه جماران میرفتند و در قبل و بعد از سخنرانی شاهد ابراز احساسات گرم حضار قرار میگرفتند آنچنان متأثر میشدند که این تأثر خاطر روی ریتم قلب حضرت امام اثر سوء میگذاشت و گاهی اطبا از آن نگران میشدند و حال آنکه ما این تأثر خاطر را در چهره ظاهری امام نمی دیدیم. یعنی گواینکه ظاهراً شادمان بودند اما از این تکلیف در برابر این توده مردمی خالص ناراحت بودند و این ناراحتی و فشار به قلب ایشان منعکس میشد و این در حالی بود که وقتی سخنرانی میفرمودند و یا به بیانات دیگری گوش می دادند چنین تأثیر سویی در ریتم قلب مشاهده نمیشد و یا آنکه هرگاه جریانهای مملکتی تأثرانگیز بود روی ریتم قلب امام اثر سوء میگذاشت و اطبا مجبور بودند که مقدار داروی قلبی را افزایش دهند یک بار زمانی که بنده به همکاران پیشنهاد دادم درست است که امام روحیه والای ایمانی دارند ولی در برابر حوادث ناخوشایند مملکتی هم تأثیرپذیرند، بهتر است برای این تغییر حالات قلبی به عوض اضافه کردن داروهای قلبی، مقداری آرام بخش ضعیف بدهیم و نهایتاً همکاران این ایده را پذیرفتند و با مقدار کمی داروی آرام بخش وضع قلبی امام بهتر شد که نشان دهنده اوج حالات عاطفی امام نسبت به مسائل مملکتی بود.
و اما خاطره تلخ دیگر؛ در آن شبی که حضرت امام رضوان الله تعالی علیه قرار بود برای بستری شدن به بیمارستان تشریف بیاورند حدود ساعت یازده شب بود وقتی از منزل بیرون آمدند و قصد ورود به بیمارستان داشتند تعدادی از پرسنل و حضرت حاج احمدآقا در نزدیک درب ورودی بیمارستان برای استقبال از ایشان حضور داشند و موقعی که آن حضرت به حاج احمد آقا نزدیک شدند بصورت ناگهانی و برخلاف انتظار ایشان را در آغوش گرفتند و گردن ایشان را بوسیدند که آنچنان صحنه تأثرانگیزی بود که هنوز هم هر وقت به خاطر حقیر میآید بر خود میلرزم و می گریم که بنده از این صحنه در آن لحظه دو درس گرفتم، یکی لطف خاص و
علاقه و اعتمادی بود که مثل همیشه حضرت امام به فرزند رشید و یادگار خود داشتند و در آن موقعیت ایشان را به شکل خاصی مورد لطف و عنایت قرار دادند و درس دیگر اینکه فهمیدم احتمالاً امام مسائلی را میدانند که ماها نمیدانیم و شاید این دفعه آخرین بستری باشد و در این بیماری اجل مهلت نخواهد داد که متأسفانه همین هم شد و این مطلب حکایت از آن دارد که امام بصیرت نسبی به گذراندن آخرین روزهای عمر با برکت خود داشتند زیرا در دفعات بستری قبلی (امام سه بار در آن مرکز بستری شدند) هیچگاه آن حرکات را از ایشان شاهد نبودیم. گواینکه در دفعات قبلی هرگاه درد شدید ناحیه قفسه صدری بسراغ ایشان میآمد فوری حضرت حاج احمد آقا را خصوصی احضار و با ایشان فرمایشات خصوصی و احتمالاً وصایائی در میان میگذاشتند اما در بستری آخری، موقعیت متفاوت بود. اولاً امام شبی که قرار بود به بیمارستان بیایند اصرار داشتند که اگر قرار است عمل، فردا صبح انجام شود، ایشان شب به بیمارستان نیایند و برای انجام عبادات و ارتباط با خدا آزادی عمل بهتری داشته باشند که این خواسته به خاطر مصالح پزشکی از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد. ثانیاً در موقعی که به تخت جراحی برده میشدند و یا روی تخت عمل جراحی قرار میگرفتند یک آرامش کامل روحی در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهری و یا ریتم قلبی مشاهده میشد، گویا حضرت امام میدانستند که به زمان موعود که همان پیوستن به ملکوت اعلی است نزدیک میشوند و در همان زمان بنده «فُزتُ و رَبِّ الکعبه» حضرت علی(ع) را مصداق حالت درونی حضرت امام به خیال خود میپنداشتم. و بالاخره پس از به هوش آمدن، مرتب لبهای مبارکشان تکان میخورد که به نقل از بعضی پرستاران و پزشکان و اطرافیان حضرت امام، ایشان دایم ذکر میگفتند. در این دفعه بستری، گویا همواره در حال ارتباط با معشوق بودند و در فکر وصال عشق میسوختند - بطوریکه ارتباط با دیگران و حتی اعضای خانواده را به حداقل رسانده بودند و اگر احیاناً بعضی از
پزشکان که قرابت خانوادگی هم با ایشان داشتند قصد دلداری و روحیه دادن به ایشان را داشتند ایشان با لبخند میفرمودند که این دفعه، مثل دفعات دیگر نیست، شما کار خودتان را بکنید و مرا هم به حال خود واگذارید. و یا مرتب و مکرر شاید پس از عمل جراحی هر روز و در روزهای آخر چندبار حضرت حاج احمد آقا و بعضی از اعضای خانواده و بعضی از پزشکان و اعضای دفتر را احضار می فرمودند و خصوصی با ایشان به صحبت میپرداختند. (احتمالاً وصایایی را مطرح میفرمودند) که تمام اینها حکایت از این امر را دارد که امام علاوه بر بصیرت به زمان نسبی رحلت خود انتظار لحظه به لحظه آنرا داشتند و حتی با وجود درد شدید بعد از عمل و غیره کلامی از درد و ناراحتی خود به زبان نمیآوردند.
موضوع دیگر اینکه امام علیرغم بینش کامل فقهی و سیاسی، در کارهای تخصصی، به خواست و نظر متخصصین با دید اجتهادی می نگریستند. مثلاً اگر پزشکان دستور خاصی و یا محدودیت کاری در مورد انجام امور به ایشان میدادند، آن حضرت با خضوع و تواضع تمام آنرا می پذیرفتند. و یا حتی در مورد محدودیتهای وضو گرفتن و غیره، ایشان از پزشکان معالج تکلیف را جویا میشدند و در جواب سؤال یکی از پزشکان که عرض کرد شما خودتان بهتر میدانید. ایشان فرمودند: شما در زمینه تخصصی نظرتان را بدهید، استنباط احکام شرعی را خودم انجام میدهم. و یا وقتی که جمع پزشکان و مسئولین کشوری در مورد اجازه عمل از ایشان سؤال نمودند، ایشان فرمودند: هرگونه که خودتان صلاح میدانید عمل فرمایید و من نظر خاصی ندارم.
اما در عین حال جهتِ دادن اعتماد کافی به پزشکان ایرانی، وقتی که در جریان بیماری قلبی از ایشان کسب تکلیف شد که پزشکان خارجی جهت ویزیت
ایشان دعوت شوند، ایشان با آن مخالفت کردند و فرمودند که من به آنها اطمینانی ندارم و اعتقاد دارم همان کاری که پزشکان داخلی انجام دادهاند دیگران بیش از آن نمی توانند انجام دهند و ضرر آن بیش از نفع خواهد بود.
در پایان دریغم میآید که چند جملهای هم در رابطه با خصوصیات فرزند رشید آن بزرگوار که سمبلی از عظمت و بزرگواری آن روح بلند بود به زبان نیاورم؛ در دفعه آخر بستری که تقریباً همگی از نوع بیماری و بدخیم بودن و پیش آگهی به مرض و بخصوص سیر پیشرفت آن آگاه بودیم و در حالت بد روحی قرار داشتیم، حضرت حاج احمد آقا به همه و بخصوص به پزشکان تسلی میدادند و میفرمودند که مرگ حق است و انبیا هم مردند و اگر میشد کسی را زنده نگه دارند ابرقدرتها از خود حفاظت دایمی مینمودند و شماها نگران نباشید. ما همگی از زحمات یکایک شماها راضی هستیم و شما هم نگران نشوید و صبورانه کار خود را انجام دهید و هر چه قضا و قدر الهی است انجام میشود واقعاً هم همینطور بود.
در ساله 59. 65. 67 که امام بیماری جدی داشتند و حتی در سال 65 در اتاق و خارج از انظار دیگران دچار انفارکتوس و ایست قلبی شدند، چون خواست خدا بود حضرت امام نجات یافتند و دفعه سوم علیرغم همه تمهیدات و آمادگی قبلی و حضور همه زبدگان پزشکی مملکت کاری از پیش نرفت و در فاصلهای که حضرت امام در حالت اغما بودند و همگی اطرافیان غم زده و افسرده، حاج احمدآقا با متانت و وقار کامل، مسئولین مختلف کشوری و دوستان و آشنایان را بر بالین حضرت امام هدایت میفرمودند تا برای آخرین بار آن حضرت را عیادت کنند. و در همین حالت خانم زهرا مصطفوی و همسر حاج احمد آقا خانم طباطبایی بر بالین پدر بزرگوار خود مرتب دعا میکردند و آیه شریفه «اَمَنّ یَجیبُ المُضطَر» را تلاوت مینمودند و از همه مهمتر پس از رحلت جانگداز آن مرشد همگی از خرد و کلان، پزشک و پرستار و اعضای دفتر و مسئول و غیر مسئول بر سروروی خود
می زدند و با آه و فغانی وصف ناپذیر نالههایی دلسوز سرمی دادند، ولی این یادگاران بزرگوار حضرت امام رضوان الله تعالی علیه (حضرت حاج احمدآقا و خانم زهرا مصطفوی و خانم طباطبایی) هر کدام نقش تسلی دادن و آرام کردن دیگران را به عهده داشتند و با درایتی غیرقابل انتظار در آن شرایط حساس همه را آرام و افرادی را مأمور جمع آوری وسایل حضرت امام(ره) و خواندن قرآن و مراسم تغسیل و کفن کردن و تدفین و غیره نمودند که به نظر حقیر همگی درس بود و از پدری آنچنان، فرزندی اینچنین شایسته است. در پایان امید آنکه خداوند روح بزرگ آن رهبر راحل را با انبیا کرام و اولیا عظام محشور فرماید و ماها را از فیض شفاعت آن بزرگوار محروم ننماید و توفیق پیمودن خط و راه او را برای ما عطا فرماید.
حضرت امام به بعضی از افراد بیت که کار خدمتگزاری را انجام میدادند توجه خاص عاطفی داشتند و به عنوان مثال آقای «حاجی عیسی» که از افراد خالص و صادق و خدمتگزاری بی پیرایه در بیت حضرت امام بود به هنگام بالا رفتن روی نردبان برای چیدن میوه به زمین افتاده بود و مهرههای گردن ایشان آسیب دیده بود که مدتی گچ گرفته و بستری بودند. یک روز حاج احمدآقا به عیادت ایشان آمدند و فرمودند که امام خیلی احوال شما را میپرسند و جویای سلامت شما هستند و اظهار داشتند که ایکاش ما هم مثل حاجی عیسی خلوص نیت و صفای باطنی داشتیم و حاج احمدآقا اضافه فرمودند: «امام اهل چاپلوسی نیست و مسائلی از شما دیدهاند که اینگونه نسبت به شما علاقهمندند» که حاجی عیسی شروع به گریستن نمود.
الغرض آنکه برخورد ایشان با افراد ساده و زیردست در منزل، چون برخورد ائمه و اولیای معصومین علیهم السلام بود که نه تنها نسبت به آنان فخر نمیفروختند، بلکه از خلوص آنها، غبطه هم میخوردند و به شکل مشابه این وضعیت را بنده از طریق تلویزیون مدار بسته موقعی که حضرت امام بستری بودند و در حال مشاهده
تلویزیون بودند دیدم و آن صحنه اعزام بسیجیان به جنگ بود که در آن صحنه چهرههای گمنام با نورانیت و معنویت خاص (پیرمردان، نوجوانان، جوانان که همگی بی آلایش بودند و در حالا نوحه سرایی و گریستن بودند) عازم جبهه می شدند، امام با دیدن این صحنهها از روی تأثّر سری تکان داده و حالت غبطه مانند در چهره ایشان هویدا میگشت و من که قبلاً کلماتی از قبیل: «ایکاش منهم پاسدار بودم» «من دست و بازوی شما را میبوسم» از ایشان شنیده بودم این حالت را مصداق عینی آن فرمایش دانستم.