فصل پنجم خاطرات و گزارشهای پزشکی
فوت ناگهانی امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : عارفی، حسن

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1376

زبان اثر : فارسی

فوت ناگهانی امام

 فوت ناگهانی حضرت امام

‏اتفاق ناگواری در حدود سه سال و نیم قبل (6 / 1 / 1365) برای حضرت‏‎ ‎‏ امام رخ داد. توقف ضربان قلب و فوت ناگهانی حوالی ساعت 5 بعدازظهر اتفاق‏‎ ‎‏افتاد. (از طرف یکی از افراد اهل بیت اطلاع داده شد) با این مضمون که حضرت‏‎ ‎‏امام در اقامتگاه خود دچار ناراحتی شدند، در اسرع وقت خودم را به بالین ایشان در‏‎ ‎‏منزل رساندم متأسفانه وقتی به خدمت ایشان رسیدم از نظر پزشکی آثار حیات در‏‎ ‎‏ایشان مشاهده نکردم اول کاری که کردم چشم ایشان را معاینه کردم دیدم چشم‏‎ ‎‏ایشان دچار میدریاز برد. از نظر پزشکی با اینکه مردمک چشم ایشان متسع شده بود‏‎ ‎‏و این به من نشان میداد که بیش از 3 - 2 دقیقه از توقف قلب ایشان گذشته است در‏‎ ‎‏آن زمان طبیعی است که هر فردی دچار اضطراب و تشویش می‌شود. ولی من‏‎ ‎‏نمی دانم که خدا در آن زمان چه قدرتی به من داده بود که در‏‎ ‎‏حالت کمال آرامش، در‏‎ ‎

‏نهایت حفظ وضعیت روحی خودم، حضرت امام را به کمک دیگر افرادی که آنجا‏‎ ‎‏بودند از آشپزخانه آوردیم بیرون و معاینه مجددی کردم. دیدم انتهای پای این مرد‏‎ ‎‏بزرگ سرد است علایم میدریازیس در چشمانشان هست و به هیچ وجه ضربانی در‏‎ ‎‏قلب ایشان به گوش نمی‌رسد که فوری تصمیم گرفتم به عمل احیای حضرت امام و‏‎ ‎‏چون در آن زمان بر بالین ایشان تنها بودم خودم شخصاً هم ماساژ قلبی می‌دادم و‏‎ ‎‏هم تنفس مصنوعی ولی در عین حال زیاد هم امیدوار نبودم که ما حیات مجدد از‏‎ ‎‏ایشان داشته باشیم. بعد از حدود 10 دقیقه که از عمل ماساژ قلبی و تنفس‏‎ ‎‏مصنوعی گذشت با کمال تعجب دیدم که ضربان قلب ایشان آشکار شد و با معاینه‏‎ ‎‏ضربان قلب حدود 15 - 10 در دقیقه بود این بود که به من امید داد که به فعالیتم در‏‎ ‎‏این خصوص ادامه بدهم، ادامه دادم فریاد زدم یکی از افراد پزشکی و پیراپزشکی که‏‎ ‎‏در آنجا بودند سرم وصل کنند و اتروپین در رگ ایشان تزریق شد. و ضربان قلب‏‎ ‎‏ایشان را به سرعت به حالت طبیعی برگرداند و تقریباً 15 دقیقه گذشته بود که ما‏‎ ‎‏دیدیم ضربان قلب حدود 50 - 45 در دقیقه است، و موقعی که ضربان قلب به 50‏‎ ‎‏رسید پای ایشان گرم شد و هوشیاری ایشان برگردانده شد و اظهار کردند که قلبم درد‏‎ ‎‏می‌کند و در آن زمان متوجه شدم که حضرت امام دچار انفارکتوس میوکارد شده‌اند و‏‎ ‎‏فوری نواری از قلب ایشان گرفتم و دیدم ایشان دچار نوعی از سکته قلبی شده‌اند و‏‎ ‎‏دچار بلوک قلب هم بودند که ما بسرعت حضرت امام را به بیمارستان قلب بقیة الله‏‎ ‎‏اعظم جماران منتقل کردیم و بسرعت برای ایشان باطری (پیس میکر موقت)‏‎ ‎‏گذاشتیم و قلب ایشان بطور طبیعی شروع به کار کرد. در این خاطره دو مسئله خیلی‏‎ ‎‏جالب بود یکی اینکه ما با بیماران بسیاری سر و کار داریم که وقتی که حالت‏‎ ‎‏میدریازیس پیدا می‌کنند و مردمک چشمشان متسع می‌شود تقریباً شانس برگشت‏‎ ‎‏به حیاط بر ایشان فوق العاده کم است و حضرت امام از این مقوله محسوب شدند.‏‎ ‎‏برای ما که جز معجزه الهی چیز دیگری نمی‌توان تفسیر کرد مسئله دیگر وقتی که‏‎ ‎

‏امام به هوش آمده بودند و ما برای این مرد بزرگ خواستیم (باطری موقت داخل قلب)‏‎ ‎‎pacemaker‎‏ بگذاریم بدون اینکه هیچ سئوالی کنند که آقا شما می‌خواهید برای ما‏‎ ‎‏چکار کنید و مضطرب باشند از اینکه حالا من می‌خواهم یک باطری در قلب ایشان‏‎ ‎‏بگذارم هیچ سئوالی نکردند در حین اینکه داشتند ذکر خدا را می‌گفتند و‏‎ ‎‏در حال‏‎ ‎‏ذکر گفتن بودند و هوشیار هم بودند و هیچ توجه نداشتند که من دارم چکار می‌کنم‏‎ ‎‏من هم باطری را تعبیه کردم و بقدری خوشحال شدم شاید در مدت 2 دقیقه اینکار‏‎ ‎‏انجام شد معمولاً این مسئله در بعضی بیماران به طول می‌انجامد گاهی اوقات ما با‏‎ ‎‏موانع و مشکلاتی روبرو می‌شویم و گاهی تا یک ساعت طول می‌کشد ولی در مورد‏‎ ‎‏ایشان اینکار در مدت 2 دقیقه انجام شد و این خواست خدا بوده است، بقدری من‏‎ ‎‏در این قضیه خوشحال شدم که من به پسر والامقام ایشان، حاج احمد آقا که بر بالین‏‎ ‎‏ایشان تشریف داشتند گفتم مزد من را بدهید گفتند خوب مزدت چیه گفتم یک بوسه‏‎ ‎‏ای به تارک امام، گفت خوب این که کاری نداره و من بوسه‌ای به تارک ایشان زدم و‏‎ ‎‏مزدم را گرفتم.‏

‏یک خاطره‌ای دیگری که من در مورد امام دارم مسئله بمباران تهران است که‏‎ ‎‏واقعاً در آن روزها بسیار مضطرب بودم، این بود که تصمیم گرفتم در طول این مدت‏‎ ‎‏را در جوار حضرت امام باشم از شواهد و قرائن اینطور بر می‌آمد که صدام هدف‏‎ ‎‏اصلیش در جماران است به طوریکه در آن زمان همه به خاطر دارند اکثراً، مرتباً‏‎ ‎‏موشکی به اطراف خانه امام می‌خورد منجمله اطراف امامزاده قاسم و توی کوههای‏‎ ‎‏اطراف و غیره. وقتیکه این موشک‌ها اصابت می‌کرد صدای بسیار مهیبی را ایجاد‏‎ ‎‏می کرد و طبعاً ترس و رعب و وحشت را در افراد ایجاد می‌کرد. ساعت 30 / 11‏‎ ‎‏صبح بود که یکی از افراد بیت در اتاق ما آمدند و از ما خواهش کردند که به حضور‏‎ ‎‏امام برسیم و ایشان گفتند من یک مطلب مهمی دارم که شما باید حضور داشته‏‎ ‎‏باشید ما هم در خدمت ایشان رفتیم خدمت امام و امام وضو گرفته بودند که به‏‎ ‎

‏نمازشان بپردازند ما را با کمال تعجب در آن زمان دیدند که سئوال کردند چکار‏‎ ‎‏دارید، آن فردی که ما را برده بود پایین نشستند و گفتند از اطلاعاتی که به ما رسیده‏‎ ‎‏است مشخص است که صدام قصد زدن جماران را دارد و از پایگاههای مختلفی در‏‎ ‎‏عراق دارند اینکار را انجام می‌دهند و گویا قبلاً افراد مختلفی با ایشان صحبت کرده‏‎ ‎‏بودند که ایشان به یک پناهگاهی بروند ولی ایشان امتناع کرده بودند و این فرد باز‏‎ ‎‏می خواست اصرار کند که ایشان را به پناهگاه ببرد این طور استدلال کرد که افراد‏‎ ‎‏مختلف با انگیزه‌های مختلف مثل پروانه به دور شما جمع شدند و اینها مضطرب‏‎ ‎‏هستند از این مسئله بمباران و به خاطر این افراد شما بیایید بپذیرید و به یک محل‏‎ ‎‏امنی بروید که این افراد هم آرام شوند. حضرت امام فرمودند شما اولاً در محاسباتتان‏‎ ‎‏اشتباه می‌کنید و من به هیچ وجه از این محل تغییر مکان نمی‌دهم ایشان باز اصرار‏‎ ‎‏کرد که ما خدمت شما عرض می‌کنیم که افراد تهران یا شهر را ترک کرده‌اند و یا‏‎ ‎‏آنهایی که ترک نکرده‌اند در محل امنی هستند و این چیزی نیست که حالا شما‏‎ ‎‏بخواهید نگران آنها باشید و به جای امنی‏‎ ‎‏نروید ایشان گفتند که این حاج احمد که‏‎ ‎‏فرزند من هست می‌تواند دست زن و بچه هایش را بگیرد و به محل امنی برود من‏‎ ‎‏استنباط کردم که هر کس دیگری هم که ناراحت هست منجمله دکترها و غیره اینها‏‎ ‎‏هم می‌توانند بروند و من را تنها بگذارند و من از اینجا به هیچ وجهی تغییر محل‏‎ ‎‏نخواهم داد. ایشان به عنوان اعتراض به حضرت امام عرض کرد که اگر شما این‏‎ ‎‏خواسته من را نپذیرید من به عنوان اعتراض هم که شده خودم را آتش می‌زنم امام‏‎ ‎‏یک تبسّمی و خنده‌ای کردند و فرمودند شما زیاد احساساتی نشوید و همینطور که‏‎ ‎‏گفتم شما در محاسباتتان اشتباه می‌کنید و من هم از این محل تغییر موضع نخواهم‏‎ ‎‏داد جایی نخواهم رفت. از آنجاییکه امام بسیار با نزاکت و با ادب بودند می‌خواستند‏‎ ‎‏ما را مؤدبانه از اتاق خارج کنند نمی‌خواستند بگویند بفرمایید، گفتند خیلی خوب‏‎ ‎‏حالا که اینطور می‌گویید بروید و طرحتان را بگویید و بنویسید و نقشه تان را بکشید‏‎ ‎

‏و به من بدهید تا من بگویم چکار بکنید ما خوشحال شدیم که در این مهم موفق‏‎ ‎‏شدیم ولی 15 دقیقه بعد جناب آقای حاج احمد آقا تلفن زدند که آقا می‌خواستند‏‎ ‎‏شما را با نزاکت از اتاق بیرون کنند و به این نحو گفتند شما بروید طرح خود را‏‎ ‎‏بیاورید که شما ایشان را ترک کنید و به هیچ وجه آقا از این محل بیرون نخواهند رفت‏‎ ‎‏ خاطره:‏

‏در ارتباط با مسئله ترور حضرت آیت الله خامنه‌ای یک نکتة جالبی باز خاطرم‏‎ ‎‏هست و آن زمانی که حدود شاید 8 سال و اندی پیش باز من در آن زمان در تهران‏‎ ‎‏بودم و اطلاع دادند که ایشان ترور شده‌اند و این مسئله خیلی شوک زا بود خیلی افراد‏‎ ‎‏اهل بیت را مضطرب کرد حاج آقای صانعی آنجا حضور داشتند از من به عنوان‏‎ ‎‏طبیب سؤال کردند اگر من این خبر را بخواهم به حضرت امام بدهم شما چه تدبیری‏‎ ‎‏می‌اندیشید من فکر کردم یک قرص آرامبخشی را قبلاً بایشان تقدیم‏‎ ‎‏می کنم تا میل کنند. بعد از نیم ساعت، تا سه ربع، مسئله را با ایشان مطرح کنیم‏‎ ‎‏خدمت آقای صانعی عرض کردم گفتند که اینکار انجام بگیرد ایشان استخاره کردند‏‎ ‎‏و گفتند بد است و خودشان تصمیم گرفتند که به حضور حضرت امام برسند و این‏‎ ‎‏مسئله را با اینکه خودشان مضطرب بودند مضطربانه خدمت امام عرض کنند که از‏‎ ‎‏قول ایشان می‌گویم وقتی ایشان فرمودند در مورد آقای خامنه‌ای مسئله‌ای پیش‏‎ ‎‏آمده که ایشان گفتند بله و خبر داده‌اند که ایشان مورد ترور واقع شده و فعلاً در‏‎ ‎‏بیمارستان قلب هستند احساس عاطفی شدیدی که حضرت امام نسبت به ایشان‏‎ ‎‏داشتند به آقای صانعی فرمودند که به آقای دکتر بگویید که هر نیم ساعت علایم‏‎ ‎‏حیاتی حضرت آیت الله خامنه‌ای را برای من گزارش کنند یعنی از نظر حال عمومی، ‏‎ ‎‏مقدار فشار خون، تعداد نبض و تنفس و وضعیت عمومی را برای من گزارش کنند‏‎ ‎

‏یعنی اینقدر ایشان در عین اینکه خیلی عاطفی با قضیه برخورد می‌کردند آرامششان‏‎ ‎‏را حفظ کردند و نهایتاً مسائل را خیلی دقیق، تنگاتنگ پیگیری می‌کردند‏‎ ‎‏که از وضع‏‎ ‎‏حال عمومی ایشان با خبر شوند و این هم یک نکته بسیار جالب برای ما بود.‏

‎ ‎