فوت ناگهانی حضرت امام
اتفاق ناگواری در حدود سه سال و نیم قبل (6 / 1 / 1365) برای حضرت امام رخ داد. توقف ضربان قلب و فوت ناگهانی حوالی ساعت 5 بعدازظهر اتفاق افتاد. (از طرف یکی از افراد اهل بیت اطلاع داده شد) با این مضمون که حضرت امام در اقامتگاه خود دچار ناراحتی شدند، در اسرع وقت خودم را به بالین ایشان در منزل رساندم متأسفانه وقتی به خدمت ایشان رسیدم از نظر پزشکی آثار حیات در ایشان مشاهده نکردم اول کاری که کردم چشم ایشان را معاینه کردم دیدم چشم ایشان دچار میدریاز برد. از نظر پزشکی با اینکه مردمک چشم ایشان متسع شده بود و این به من نشان میداد که بیش از 3 - 2 دقیقه از توقف قلب ایشان گذشته است در آن زمان طبیعی است که هر فردی دچار اضطراب و تشویش میشود. ولی من نمی دانم که خدا در آن زمان چه قدرتی به من داده بود که در حالت کمال آرامش، در
نهایت حفظ وضعیت روحی خودم، حضرت امام را به کمک دیگر افرادی که آنجا بودند از آشپزخانه آوردیم بیرون و معاینه مجددی کردم. دیدم انتهای پای این مرد بزرگ سرد است علایم میدریازیس در چشمانشان هست و به هیچ وجه ضربانی در قلب ایشان به گوش نمیرسد که فوری تصمیم گرفتم به عمل احیای حضرت امام و چون در آن زمان بر بالین ایشان تنها بودم خودم شخصاً هم ماساژ قلبی میدادم و هم تنفس مصنوعی ولی در عین حال زیاد هم امیدوار نبودم که ما حیات مجدد از ایشان داشته باشیم. بعد از حدود 10 دقیقه که از عمل ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی گذشت با کمال تعجب دیدم که ضربان قلب ایشان آشکار شد و با معاینه ضربان قلب حدود 15 - 10 در دقیقه بود این بود که به من امید داد که به فعالیتم در این خصوص ادامه بدهم، ادامه دادم فریاد زدم یکی از افراد پزشکی و پیراپزشکی که در آنجا بودند سرم وصل کنند و اتروپین در رگ ایشان تزریق شد. و ضربان قلب ایشان را به سرعت به حالت طبیعی برگرداند و تقریباً 15 دقیقه گذشته بود که ما دیدیم ضربان قلب حدود 50 - 45 در دقیقه است، و موقعی که ضربان قلب به 50 رسید پای ایشان گرم شد و هوشیاری ایشان برگردانده شد و اظهار کردند که قلبم درد میکند و در آن زمان متوجه شدم که حضرت امام دچار انفارکتوس میوکارد شدهاند و فوری نواری از قلب ایشان گرفتم و دیدم ایشان دچار نوعی از سکته قلبی شدهاند و دچار بلوک قلب هم بودند که ما بسرعت حضرت امام را به بیمارستان قلب بقیة الله اعظم جماران منتقل کردیم و بسرعت برای ایشان باطری (پیس میکر موقت) گذاشتیم و قلب ایشان بطور طبیعی شروع به کار کرد. در این خاطره دو مسئله خیلی جالب بود یکی اینکه ما با بیماران بسیاری سر و کار داریم که وقتی که حالت میدریازیس پیدا میکنند و مردمک چشمشان متسع میشود تقریباً شانس برگشت به حیاط بر ایشان فوق العاده کم است و حضرت امام از این مقوله محسوب شدند. برای ما که جز معجزه الهی چیز دیگری نمیتوان تفسیر کرد مسئله دیگر وقتی که
امام به هوش آمده بودند و ما برای این مرد بزرگ خواستیم (باطری موقت داخل قلب) pacemaker بگذاریم بدون اینکه هیچ سئوالی کنند که آقا شما میخواهید برای ما چکار کنید و مضطرب باشند از اینکه حالا من میخواهم یک باطری در قلب ایشان بگذارم هیچ سئوالی نکردند در حین اینکه داشتند ذکر خدا را میگفتند و در حال ذکر گفتن بودند و هوشیار هم بودند و هیچ توجه نداشتند که من دارم چکار میکنم من هم باطری را تعبیه کردم و بقدری خوشحال شدم شاید در مدت 2 دقیقه اینکار انجام شد معمولاً این مسئله در بعضی بیماران به طول میانجامد گاهی اوقات ما با موانع و مشکلاتی روبرو میشویم و گاهی تا یک ساعت طول میکشد ولی در مورد ایشان اینکار در مدت 2 دقیقه انجام شد و این خواست خدا بوده است، بقدری من در این قضیه خوشحال شدم که من به پسر والامقام ایشان، حاج احمد آقا که بر بالین ایشان تشریف داشتند گفتم مزد من را بدهید گفتند خوب مزدت چیه گفتم یک بوسه ای به تارک امام، گفت خوب این که کاری نداره و من بوسهای به تارک ایشان زدم و مزدم را گرفتم.
یک خاطرهای دیگری که من در مورد امام دارم مسئله بمباران تهران است که واقعاً در آن روزها بسیار مضطرب بودم، این بود که تصمیم گرفتم در طول این مدت را در جوار حضرت امام باشم از شواهد و قرائن اینطور بر میآمد که صدام هدف اصلیش در جماران است به طوریکه در آن زمان همه به خاطر دارند اکثراً، مرتباً موشکی به اطراف خانه امام میخورد منجمله اطراف امامزاده قاسم و توی کوههای اطراف و غیره. وقتیکه این موشکها اصابت میکرد صدای بسیار مهیبی را ایجاد می کرد و طبعاً ترس و رعب و وحشت را در افراد ایجاد میکرد. ساعت 30 / 11 صبح بود که یکی از افراد بیت در اتاق ما آمدند و از ما خواهش کردند که به حضور امام برسیم و ایشان گفتند من یک مطلب مهمی دارم که شما باید حضور داشته باشید ما هم در خدمت ایشان رفتیم خدمت امام و امام وضو گرفته بودند که به
نمازشان بپردازند ما را با کمال تعجب در آن زمان دیدند که سئوال کردند چکار دارید، آن فردی که ما را برده بود پایین نشستند و گفتند از اطلاعاتی که به ما رسیده است مشخص است که صدام قصد زدن جماران را دارد و از پایگاههای مختلفی در عراق دارند اینکار را انجام میدهند و گویا قبلاً افراد مختلفی با ایشان صحبت کرده بودند که ایشان به یک پناهگاهی بروند ولی ایشان امتناع کرده بودند و این فرد باز می خواست اصرار کند که ایشان را به پناهگاه ببرد این طور استدلال کرد که افراد مختلف با انگیزههای مختلف مثل پروانه به دور شما جمع شدند و اینها مضطرب هستند از این مسئله بمباران و به خاطر این افراد شما بیایید بپذیرید و به یک محل امنی بروید که این افراد هم آرام شوند. حضرت امام فرمودند شما اولاً در محاسباتتان اشتباه میکنید و من به هیچ وجه از این محل تغییر مکان نمیدهم ایشان باز اصرار کرد که ما خدمت شما عرض میکنیم که افراد تهران یا شهر را ترک کردهاند و یا آنهایی که ترک نکردهاند در محل امنی هستند و این چیزی نیست که حالا شما بخواهید نگران آنها باشید و به جای امنی نروید ایشان گفتند که این حاج احمد که فرزند من هست میتواند دست زن و بچه هایش را بگیرد و به محل امنی برود من استنباط کردم که هر کس دیگری هم که ناراحت هست منجمله دکترها و غیره اینها هم میتوانند بروند و من را تنها بگذارند و من از اینجا به هیچ وجهی تغییر محل نخواهم داد. ایشان به عنوان اعتراض به حضرت امام عرض کرد که اگر شما این خواسته من را نپذیرید من به عنوان اعتراض هم که شده خودم را آتش میزنم امام یک تبسّمی و خندهای کردند و فرمودند شما زیاد احساساتی نشوید و همینطور که گفتم شما در محاسباتتان اشتباه میکنید و من هم از این محل تغییر موضع نخواهم داد جایی نخواهم رفت. از آنجاییکه امام بسیار با نزاکت و با ادب بودند میخواستند ما را مؤدبانه از اتاق خارج کنند نمیخواستند بگویند بفرمایید، گفتند خیلی خوب حالا که اینطور میگویید بروید و طرحتان را بگویید و بنویسید و نقشه تان را بکشید
و به من بدهید تا من بگویم چکار بکنید ما خوشحال شدیم که در این مهم موفق شدیم ولی 15 دقیقه بعد جناب آقای حاج احمد آقا تلفن زدند که آقا میخواستند شما را با نزاکت از اتاق بیرون کنند و به این نحو گفتند شما بروید طرح خود را بیاورید که شما ایشان را ترک کنید و به هیچ وجه آقا از این محل بیرون نخواهند رفت خاطره:
در ارتباط با مسئله ترور حضرت آیت الله خامنهای یک نکتة جالبی باز خاطرم هست و آن زمانی که حدود شاید 8 سال و اندی پیش باز من در آن زمان در تهران بودم و اطلاع دادند که ایشان ترور شدهاند و این مسئله خیلی شوک زا بود خیلی افراد اهل بیت را مضطرب کرد حاج آقای صانعی آنجا حضور داشتند از من به عنوان طبیب سؤال کردند اگر من این خبر را بخواهم به حضرت امام بدهم شما چه تدبیری میاندیشید من فکر کردم یک قرص آرامبخشی را قبلاً بایشان تقدیم می کنم تا میل کنند. بعد از نیم ساعت، تا سه ربع، مسئله را با ایشان مطرح کنیم خدمت آقای صانعی عرض کردم گفتند که اینکار انجام بگیرد ایشان استخاره کردند و گفتند بد است و خودشان تصمیم گرفتند که به حضور حضرت امام برسند و این مسئله را با اینکه خودشان مضطرب بودند مضطربانه خدمت امام عرض کنند که از قول ایشان میگویم وقتی ایشان فرمودند در مورد آقای خامنهای مسئلهای پیش آمده که ایشان گفتند بله و خبر دادهاند که ایشان مورد ترور واقع شده و فعلاً در بیمارستان قلب هستند احساس عاطفی شدیدی که حضرت امام نسبت به ایشان داشتند به آقای صانعی فرمودند که به آقای دکتر بگویید که هر نیم ساعت علایم حیاتی حضرت آیت الله خامنهای را برای من گزارش کنند یعنی از نظر حال عمومی، مقدار فشار خون، تعداد نبض و تنفس و وضعیت عمومی را برای من گزارش کنند
یعنی اینقدر ایشان در عین اینکه خیلی عاطفی با قضیه برخورد میکردند آرامششان را حفظ کردند و نهایتاً مسائل را خیلی دقیق، تنگاتنگ پیگیری میکردند که از وضع حال عمومی ایشان با خبر شوند و این هم یک نکته بسیار جالب برای ما بود.