فصل پنجم خاطرات و گزارشهای پزشکی
دکتر ایرج فاضل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : عارفی، حسن

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1376

زبان اثر : فارسی

دکتر ایرج فاضل

دکتر ایرج فاضل

‏استاد جراحی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی‏

‏بسمه تعالی‏

‏اواخر سال 1359 بود و اولین باری که توفیق دیدار امام را پیدا کردم فراموش‏‎ ‎‏ناشدنی است اواخر سال 1359 بود و بیمارستان میثاقیه تازه به بنیاد شهید واگذار‏‎ ‎‏شده بود و با نام جدید شهید مصطفی خمینی پذیرای مجروحین فراوانی بود که در آن‏‎ ‎‏روزهای پرالتهاب نیاز به درمان فوری داشتند تیم پزشکی و جراحی این بیمارستان‏‎ ‎‏که از افراد علاقمند و کاردان تشکیل شده بود شبانه روز‏‎ ‎‏در خدمت مجروحین بود و‏‎ ‎‏فعالیتی کم نظیر داشت بزودی نام بیمارستان در تهران و سراسر کشور شناخته و‏‎ ‎‏بیماران دشوار و بخصوص کسانی را که ضایعات عروقی داشتند مستقیماً باین‏‎ ‎‏بیمارستان می‌فرستادند. خدمات این بیمارستان توسط مسئولین محترم بنیاد شهید‏‎ ‎‏باطلاع حضرت امام رسانده شد. بنابر تقاضای قبلی قرار ملاقاتی برای پزشکان‏‎ ‎‏بیمارستان تعیین شده بود. مجموعاً در حدود 18 نفر بودیم با حالتی پر انتظار و‏‎ ‎‏شورانگیز عازم جماران شدیم. همه چیز جالب بود احساس می‌کردم هوا آکنده از‏‎ ‎‏عطر بهار است. نمی‌دانم چه اثری بود که انسان احساس سبکی می‌کرد و انگار که‏‎ ‎‏کالبد انسان برای گنجایش روحش فراختر می‌شد بعدها بارها بدیدار امام توفیق‏‎ ‎

‏یافتم و هربار این جاذبه عجیب و بسیار محسوسی را بیش از بار قبلی حس‏‎ ‎‏می کردم.‏

‏صرف نظر از حضور پر احساس مردم که پروانه‌وار خانه امام را طواف‏‎ ‎‏می کردند، اولین نکته‌ای که ذهنم را بخود مشغول داشت سادگی‏‎ ‎‏فوق‌العاده منزل‏‎ ‎‏امام بود. خانه‌ای که در عین سادگی، وجود امام به در و دیوار آن عظمت و حشمت‏‎ ‎‏می بخشید. به داخل اتاقی ساده که جنب اتاق امام بود راهنمایی شدیم و در انتظار‏‎ ‎‏لحظه ملاقات گرداگرد اتاق نشستیم - پیرمردی زبر و زرنگ و خوش سیما که معلوم‏‎ ‎‏بود بکار خود افتخار می‌کند برایمان چایی آورد با لذت آن را نوشیدیم. حالت‏‎ ‎‏انتظاری که ذهن همه را بخود مشغول داشته بود. قرار بود وقتی به حضور امام‏‎ ‎‏رسیدیم. من به عنوان نماینده جمع عرایضی داشته باشم - قبلاً هم بارها در شرایط‏‎ ‎‏مختلف سخن گفته بودم و سخنرانیهایی داشته ولی آنروز حال دیگری بود ضربان‏‎ ‎‏قلبم تندتر از معمول بود و نگران بودم که در موقع صحبت با امام دچار اشکال شوم.‏‎ ‎‏قصدم این بود که بسیار کوتاه و مختصر صحبت کنم.‏

‏بهر صورت حالت انتظار بپایان رسید و به اتاق امام راهنمایی شدیم. لحظه‏‎ ‎‏اولین دیدار مانند همین امروز در ذهنم نقش بسته است. امام - پر هیبت - نورانی - با‏‎ ‎‏متانت و حشمتی که نظیر آن را ندیده بودم و با سادگی باور نکردنی بر روی نیمکتی‏‎ ‎‏که با ملافۀ سفیدی با خطوط زردرنگ پوشیده شده بود نشسته بودند. اینهمه آرامش و‏‎ ‎‏وقار در وجود خارق العاده مردی که دنیا را بلرزه درآورده بود انسان را دچار بهت‏‎ ‎‏می کرد.‏

‏امام به طرف ما سر برگرداند و یک لحظه نگاهم با نگاه امام برخورد کرد.‏‎ ‎‏چشمانی پرجاذبه در زیر ابروانی انبوه در یک چهره بی نهایت پاکیزه و جذاب و‏‎ ‎‏نورانی و نگاهی که تا استخوان نفوذ می‌کرد. در همین حال چنان مهربان و آشنا بود‏‎ ‎‏که آرامشی بی نظیر به انسان می‌داد ملاقات کنندگان هم تک تک دست امام را‏‎ ‎

‏بوسیدند و دور اتاق نشستیم. واضح بود که امام با لطفی خاص این جمع مخلص را‏‎ ‎‏پذیرفته‌اند صحبتم را بهر ترتیب بود شروع کردم. باز ضربان قلبم تند شده بود و‏‎ ‎‏می دیدم که صدایم می‌لرزد ولی ادامه دادم گزارش مختصری از فعالیتهای پزشکان‏‎ ‎‏حاضر در بیمارستان شهید مصطفی خمینی که به این نام تغییر یافته بود را بعرض‏‎ ‎‏رساندم و بعد آنچه را که در‏‎ ‎‏دل داشتم ابراز کردم. به ایشان گفتم شما امام عزیز شما‏‎ ‎‏ هموطنان مرا از بند اسارت آزاد کردید و بآنها شخصیت و حیثیت دادید ولی مرا دو‏‎ ‎‏بار از بند آزاد کرده اید.‏

‏یکی مثل همه دیگران و یکی هم از بند اسارت بیگانه - قبل از انقلاب با‏‎ ‎‏نومیدی از وطن مهاجرت و در سرزمین بیگانه کار می‌کردم. ولی انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏تمام بهانه‌ها را از من گرفت و بندها را پاره کردم و مشتاقانه برای خدمت مردم خود‏‎ ‎‏و انقلاب عظیم و پرافتخار به وطنم پیوستم. بنابراین شما مرا دو بار از بند رها‏‎ ‎‏کرده اید، امام عزیز سپاس و شکر من از شما حد و اندازه ندارد. از چهره امام‏‎ ‎‏احساس کردم بیش از هر کس آنچه را می‌گویم و احساسم را پذیرفته است. حالت‏‎ ‎‏نگاه امام توصیف ناپذیر بود. بالاخره پس از لحظاتی امام با بیاناتی گرم و مختصر‏‎ ‎‏جمح را مورد تفقد قرار دادند و برای همه دعا کردند.‏

‏بعدها، بارها - در دیدارهای عمومی و یا گهگاهی به عنوان پزشک و یا مسئول‏‎ ‎‏در دیدارهای خصوصی خدمت ایشان رسیدم و هربار همان شیفتگی هیجان دیدار‏‎ ‎‏اول وجود داشت - وجودش بانسان گرمی و شخصیت و آرامش می‌بخشید هر وقت‏‎ ‎‏امام را ملاقات می‌کردم در تصور و ذهن خودم صدر اسلام را و صفا و روحانیت آن‏‎ ‎‏را مجسم می‌کردم، چه خوشبخت بودند‏‎ ‎‏مردمانی که در زمان پیامبر بزرگ اسلام و‏‎ ‎‏پیشوایان دین ما می‌زیستند و توانستند آنها را ببینند و به سخنانشان گوش دهند‏‎ ‎‏قصد تشبیه نیست ولی بایستی اعتراف کنم که دیدار امام مرا تا نزدیک ترین قدم به‏‎ ‎‏واقعیت بخشیدن به این رؤیاها پیش می‌برد.‏


‏امام که قدرت اراده خارق‌العاده و صلابت و اراده آهنین او نظیر و مانند‏‎ ‎‏نداشت در مقام یک بیمار در مقابل پزشک مانند طفل معصومی مطیع بود با پزشکان‏‎ ‎‏معالج خود رفتاری بسیار بزرگوارانه و احترام آمیز داشت و با دقت فراوان به‏‎ ‎‏توضیحات گوش می‌دادند و دقیق به سئوالات جواب می‌دادند - در دشوارترین‏‎ ‎‏لحظات هم صبور و مقاوم و آرام بودند و هرگز لب به شکایت نمی‌گشودند - باید‏‎ ‎‏اذعان کنم امام یکی از کم توقع ترین - صبورترین و قدردان ترین بیمارانی بوده است‏‎ ‎‏که در عمر کم و بیش طولانی طبابتم درمان کرده ام. یک روز به یاد دارم که ناخن‏‎‌‎‏های‏‎ ‎‏انگشت شصت پای امام ایشان را ناراحت کرده بود. ایشان احساس‏‎ ‎‏درد می‌کردند.‏‎ ‎‏در معاینه کمی التهاب در کناره‌های آن بود و سعی کردم با درمان موضعی آن را‏‎ ‎‏برطرف کنم ولی تغییر شکل شدید ناخن مانع بهبودی شد. دفعه بعد امام فرمودند‏‎ ‎‏فرقی نکرده است - عرض کردم بایستی این ناخن‌ها را برداریم تا مشکل رفع شود.‏‎ ‎‏بلافاصله فرمودند «خوب معطل چه هستید؟» و همان موقع ابراز آمادگی کردند. ‏

‏بامداد روز چهارشنبه 26 فروردین سال 1366 بود. هوا بسیار مطبوع و بهار‏‎ ‎‏در حال شکوفا شدن بود با ایشان قدم زنان به درمانگاه مجاور رفتیم. مرحوم حاج‏‎ ‎‏احمد آقا هم در تمام لحظات حضور داشتند. امام روی تخت عمل دراز کشیدند و‏‎ ‎‏هر دو پا با محلول ضد عفونی بتادین شستشو آماده شد. برای بی حسی موضعی‏‎ ‎‏بایستی محلول بی حسی در ریشه انگشتان تزریق شود که معمولاً با سوزش شدید‏‎ ‎‏ولی کوتاه همراه است - نازک ترین سوزن موجود را انتخاب کردم. و با اطلاع ایشان‏‎ ‎‏تزریق انجام شد. صورت افراد معدودی که آنجا بودند احساس درد تزریق را کاملاً‏‎ ‎‏نشان می‌داد‏‎ ‎‏ولی امام خم به ابرو نیاور‏‎ ‎‏دند، انگار نه انگار که تزریقی شد.‏

‏پس از بی حسی، ناخنها به سهولت برداشته شد و انگشتان عمل شده را‏‎ ‎‏پانسمان کردم - می‌خواستند از صندلی چرخ دار برای حمل امام استفاده کنند ولی‏‎ ‎‏ایشان ترجیح دادند که قدم بزنند و همه با هم به اتاق ایشان برگشتیم.‏


‏موقعی که اجازه مرخصی خواستم امام فرمودند «می‌توانم در طرف خارج‏‎ ‎‏پشت پا مسح بکشم؟» انگشت شصت پا با باند پیچیده شده بود ولی انگشتان دیگر‏‎ ‎‏و پشت پا آزاد بود.‏

‏عرض کردم که اشکالی ندارد ولی اجازه بدهید این قسمت را تطهیر کنم‏‎ ‎‏فرمودند چرا؟‏

‏عرض کردم چون ممکن است به خون آلوده شده نجس باشد.‏

‏فرمودند مطمئنید؟‏

‏عرض کردم خیر‏

‏فرمودند پس آب کشیدن لزوم ندارد.‏

‏این را ذکر کردم تا شاید برای کسانی که در تطهیر دچار وسواس هستند درس‏‎ ‎‏باشد.‏

‎ ‎