امام هرگز به دنبال شهرت نبودند و اجازه ندادند تا مسجدی و یا مدرسهای به نام ایشان در نجف ساخته شود. حتی عدهای از آقایان بسیار اصرار به ایشان کردند تا اجازه بدهد و مسجدی به نامشان در نجف ساخته شود، ولی آن حضرت زیر بار نرفتند.
امام بسیار نترس و شجاع و تقدیری بودند. یک روز صبح در درس ایشان حاضر شدم. در آن زمان درسهای ایشان ضبط میشد و دستگاه ضبط در زیر منبر در جای دربستهای قرار داشت و هرکسی به آن دسترسی نداشت. آن حضرت طبق معمول بالای منبر رفتند تا درس را شروع بنمایند و مسؤول ضبط تا خواست دستگاه را روشن بکند، ناگهان شعلهور شد، به نحوی که شعلههای آتش تا بالای منبر میرسید. همه وحشتزده شدیم، اما امام بیتفاوت و خونسرد بر بالای منبر نشسته و از جای خود هیچ تکانی نخوردند. ایشان پس از آن که آتش به وسیله عدهای از دوستان خاموش شد، درس خود را شروع کردند. این برنامه به وسیله مأموران ساواک و رژیم بعث عراق، جهت آزار و اذیت امام ترتیب یافته بود. حتی در آن اواخر خبر رسید که حکومت شاه عدهای از ساواکیها را برای کشتن امام به نجف فرستاده است. این بود که آقایان؛ دعایی، محتشمی، فرقانی و حسینی از ایشان خواهش کردند که عدهای از آقایان در بیرون از خانه ایشان را همراهی بکنند ولی امام نپذیرفتند. با این حال عدهای از آنها فردای آن روز آن حضرت را در کوچه همراهی مینمایند. ایشان متوجه همراهی آقایان شده و باز ایستاده و میپرسند: شما کاری دارید؟ پاسخ میدهند: حاج آقا میخواهیم همراه شما باشیم. آقا میفرمایند: کسی به دنبال من نیاید. سپس
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 234 همراهان را متفرق کرده و بعد از آن به راه خود ادامه میدهند. پس از این برنامه آقای دعایی از ما خواست که: شما جوانید، به همراه عدهای از دوستانتان، به عنوان اینکه میخواهید دست امام را ببوسید ایشان را همراهی کنید. البته در آن دوره یاسر عرفات و شخص صدام عدهای را جهت محافظت از ایشان گمارده بودند و اما خود آنها نیز خطرناک بوده و امکان داشت که خودشان برای از بین بردن ایشان اقدامی بنمایند. به هر حال ما به اجرای دستور آقای دعایی اقدام کردیم ولی همان مأموران و محافظان از اقدام ما جلوگیری کردند، فلذا با پیشنهاد آقای دعایی در هنگام حرکت امام ما نیز از دو سمت خیابان حرکت میکردیم و مواظب ایشان بودیم.
اما از صبر و استقامت آن حضرت همین بس که در جریان شهادت حاج آقا مصطفی همه ناراحت بودند که چگونه این مصیبت بزرگ را به ایشان خبر دهند. بالاخره قرار شد که حاج شیخ حبیبالله اراکی ـ که از دوستان اهل حال امام بود ـ خبر مذکور را به اطلاع ایشان برساند. خلاصه کلام در جلسهای آقای اراکی با غم و اندوه و گریه خواست به ایشان تسلیت بگوید و هنوز سخن خود را شروع نکرده بود که خود آقا با خونسردی تمام شروع به تسلیت گفتن برای حاضرین کردند. امام در همه احوال تسلیم امر الهی بودند.
اما روش امام در کلاسهای درسشان منحصر به فرد بود. ایشان بسیار با تسامح برخورد کرده و تمامی سؤالات طلاب را با روی خوش و تواضع تمام پاسخ میفرمودند. در آن جلسات شهید حاج آقا مصطفی سؤال بسیار میکردند و آقا نیز با احترام پاسخ میفرمودند. امام از موضوع «ولایت فقیه» ـ که در عصر حاضر برای اولین بار ایشان عنوان فرمودند ـ به عنوان روش عملی بحث و گفتگو میکردند در حالی که ما احتمال نمیدادیم که ولایت فقیه روزی بتواند به عنوان حکمی الهی اجرا گردد!
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 235