فصل ششم: خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین هادی مقدس
دیگر خصال کریمه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

دیگر خصال کریمه

‏امام هرگز به دنبال شهرت نبودند و اجازه ندادند تا مسجدی و یا مدرسه‌ای به نام ایشان ‏‎ ‎‏در نجف ساخته شود. حتی عده‌ای از آقایان بسیار اصرار به ایشان کردند تا اجازه بدهد ‏‎ ‎‏و مسجدی به نام‌شان در نجف ساخته شود، ولی آن حضرت زیر بار نرفتند.‏

‏امام بسیار نترس و شجاع و تقدیری بودند. یک روز صبح در درس ایشان حاضر ‏‎ ‎‏شدم. در آن زمان درس‏‏‌‏‏های ایشان ضبط می‏‏‌‏‏شد و دستگاه ضبط در زیر منبر در جای ‏‎ ‎‏دربسته‏‏‌‏‏ای قرار داشت و هرکسی به آن دسترسی نداشت. آن حضرت طبق معمول بالای ‏‎ ‎‏منبر رفتند تا درس را شروع بنمایند و مسؤول ضبط تا خواست دستگاه را روشن بکند، ‏‎ ‎‏ناگهان شعله‏‏‌‏‏ور شد، به نحوی که شعله‏‏‌‏‏های آتش تا بالای منبر می‏‏‌‏‏رسید. همه ‏‎ ‎‏وحشت‌زده شدیم، اما امام بی‏‏‌‏‏تفاوت و خونسرد بر بالای منبر نشسته و از جای خود ‏‎ ‎‏هیچ تکانی نخوردند. ایشان پس از آن که آتش به وسیله عده‏‏‌‏‏ای از دوستان خاموش ‏‎ ‎‏شد، درس خود را شروع کردند. این برنامه به وسیله مأموران ساواک و رژیم بعث ‏‎ ‎‏عراق، جهت آزار و اذیت امام ترتیب یافته بود. حتی در آن اواخر خبر رسید که ‏‎ ‎‏حکومت شاه عده‏‏‌‏‏ای از ساواکی‏‏‌‏‏ها را برای کشتن امام به نجف فرستاده است. این بود ‏‎ ‎‏که آقایان؛ دعایی، محتشمی، فرقانی و حسینی از ایشان خواهش کردند که عده‏‏‌‏‏ای از ‏‎ ‎‏آقایان در بیرون از خانه ایشان را همراهی بکنند ولی امام نپذیرفتند. با این حال عده‏‏‌‏‏ای ‏‎ ‎‏از آن‌ها فردای آن روز آن حضرت را در کوچه همراهی می‏‏‌‏‏نمایند. ایشان متوجه ‏‎ ‎‏همراهی آقایان شده و باز ایستاده و می‏‏‌‏‏پرسند: شما کاری دارید؟ پاسخ می‏‏‌‏‏دهند: ‏‎ ‎‏حاج آقا می‏‏‌‏‏خواهیم همراه شما باشیم. آقا می‏‏‌‏‏فرمایند: کسی به دنبال من نیاید. سپس ‏


‏همراهان را متفرق کرده و بعد از آن به راه خود ادامه می‏‏‌‏‏دهند. پس از این برنامه آقای ‏‎ ‎‏دعایی از ما خواست که: شما جوانید، به همراه عده‏‏‌‏‏ای از دوستان‏‏‌‏‏تان، به عنوان این‏‏‌‏‏که ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواهید دست امام را ببوسید ایشان را همراهی کنید. البته در آن دوره یاسر عرفات و ‏‎ ‎‏شخص صدام عده‏‏‌‏‏ای را جهت محافظت از ایشان گمارده بودند و اما خود آن‌ها نیز ‏‎ ‎‏خطرناک بوده و امکان داشت که خودشان برای از بین بردن ایشان اقدامی بنمایند. به ‏‎ ‎‏هر حال ما به اجرای دستور آقای دعایی اقدام کردیم ولی همان مأموران و محافظان از ‏‎ ‎‏اقدام ما جلوگیری کردند، فلذا با پیشنهاد آقای دعایی در هنگام حرکت امام ما نیز از دو ‏‎ ‎‏سمت خیابان حرکت می‏‏‌‏‏کردیم و مواظب ایشان بودیم.‏

‏اما از صبر و استقامت آن حضرت همین بس که در جریان شهادت حاج آقا ‏‎ ‎‏مصطفی همه ناراحت بودند که چگونه این مصیبت بزرگ را به ایشان خبر دهند. ‏‎ ‎‏بالاخره قرار شد که حاج شیخ حبیب‏‏‌‏‏الله اراکی ـ که از دوستان اهل حال امام بود ـ خبر ‏‎ ‎‏مذکور را به اطلاع ایشان برساند. خلاصه کلام در جلسه‏‏‌‏‏ای آقای اراکی با غم و اندوه و ‏‎ ‎‏گریه خواست به ایشان تسلیت بگوید و هنوز سخن خود را شروع نکرده بود که خود ‏‎ ‎‏آقا با خونسردی تمام شروع به تسلیت گفتن برای حاضرین کردند. امام در همه احوال ‏‎ ‎‏تسلیم امر الهی بودند.‏

‏اما روش امام در کلاس‏‏‌‏‏های درس‏‏‌‏‏شان منحصر به فرد بود. ایشان بسیار با تسامح ‏‎ ‎‏برخورد کرده و تمامی سؤالات طلاب را با روی خوش و تواضع تمام پاسخ ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏فرمودند. در آن جلسات شهید حاج آقا مصطفی سؤال بسیار می‏‏‌‏‏کردند و آقا نیز ‏‎ ‎‏با احترام پاسخ می‏‏‌‏‏فرمودند. امام از موضوع «ولایت فقیه» ـ که در عصر حاضر برای ‏‎ ‎‏اولین بار ایشان عنوان فرمودند ـ به عنوان روش عملی بحث و گفتگو می‏‏‌‏‏کردند ‏‎ ‎‏در حالی که ما احتمال نمی‏‏‌‏‏دادیم که ولایت فقیه روزی بتواند به عنوان حکمی الهی ‏‎ ‎‏اجرا گردد!‏