فصل چهارم: خاطرات آیت الله محمود قوچانی
ریاضت با یاد زندانیان ایران
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ریاضت با یاد زندانیان ایران

‏به خاطر دارم در 1354 یا 1355 بحرانی پیش آمده بود و امام براساس شیوه و روش ‏‎ ‎‏خود که در رویارویی با بحران‌ها داشتند درسشان را تعطیل کرده بودند. همین امر از ‏‎ ‎‏ناراحتی روحی امام حکایت داشت. ملاقات‌های عمومی ایشان هم کمتر بود. در نمازها ‏‎ ‎‏مکرر می‌دیدم که ایشان به هنگام جلوس و قیام با زحمت و دشواری حرکت می‌کردند. ‏‎ ‎‏این موضوع برایم مکرر مشهود بود.‏

‏روزی ایشان پس از اقامه نماز در مسجد شیخ انصاری از مسجد خارج شدند و ‏‎ ‎‏به سوی منزل حرکت کردند. من پشت سر او بودم و داشتم ایشان را نگاه می‏‏‌‏‏کردم. ‏‎ ‎‏گردن مبارک امام آن قدر لاغر شده بود که وسط گردن حدود یک و نیم تا دو سانت ‏‎ ‎‏فرو رفته بود و دو تا پی‏‏‌‏‏های دو طرف، عصب‏‏‌‏‏ها، مشخص شده بود. وضعیت جسمی و ‏‎ ‎‏لاغری ایشان کاملاً مشهود بود. در ضمن من از قبل هم مطلع بودم که ایشان در ‏‎ ‎‏ماه مبارک رمضان گذشته ـ که با تابستان همزمان بود ـ با یک وضع عجیب و غریبی ‏‎ ‎‏روزه می‏‏‌‏‏گرفتند. سحرها فقط به مختصر نان و پنیر و چای قناعت می‏‏‌‏‏کردند و افطار یک ‏‎ ‎‏پیاله کوچکی آبگوشت با یک تکه نان میل می‏‏‌‏‏کردند. این وضعیت خوراک ایشان در ‏‎ ‎‏ماه رمضان آن هم در تابستان بود. خدمتتان عرض کنم که گرمای تابستان نجف ‏‎ ‎‏به حدی شدید و خشک است که مغز آدم را پوک می‏‏‌‏‏کند. ما خودمان در سن جوانی که ‏‎ ‎‏بودیم یا فرزندانمان که می‏‏‌‏‏خواستند روزه بگیرند برای ماه رمضان از نظر تغذیه برنامه ‏‎ ‎‏ویژه‏‏‌‏‏ای را تنظیم می‏‏‌‏‏کردیم تا کمبودی از نظر تغذیه پیش نیاید و مزاج‏‏‌‏‏ها هم جوابگو ‏‎ ‎‏باشند تا بتوانند هم روزه‏‏‌‏‏هایشان را بگیرند و هم اینکه مریض نشوند و قضا به گردنشان ‏‎ ‎‏نیاید. خلاصه گوشت و کباب و میوه جات مختلف به حد وفور در این ماه مبارک تهیه ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏شد و بچه‏‏‌‏‏ها سحری و افطاری خوبی می‏‏‌‏‏خوردند و از نظر تغذیه تقویت می‏‏‌‏‏شدند. ‏‎ ‎‏خودمان نیز این گونه عمل می‏‏‌‏‏کردیم. این در حالی بود که امام با حدود هفتاد سال سن ‏‎ ‎‏آن گونه روزه‏‏‌‏‏داری می‏‏‌‏‏کردند و تغذیه‏‏‌‏‏شان هم خیلی مختصر بود.خلاصه مبارزه منفی با ‏


‏آن بحران و وضعیت مزاجی امام در ماه رمضان سبب شده بود که ایشان به شدت لاغر ‏‎ ‎‏شوند.‏

‏شب‏‏‌‏‏ها بعد از نماز مغرب و عشا متداول بود که بسیاری از اهل علم و دوستان و ‏‎ ‎‏علاقه‌مندان برای عرض سلام و ارادت به خدمت ایشان می‏‏‌‏‏آمدند و در قسمت بیرونی ‏‎ ‎‏منزل ایشان حدود یک ساعت می‏‏‌‏‏نشستند. سپس امام برای زیارت به سمت حرم مطهر ‏‎ ‎‏حرکت می‏‏‌‏‏کردند. یک شب من آنجا بودم، یکی از دوستان مسأله‏‏‌‏‏ای فقهی از امام سؤال ‏‎ ‎‏کرد و ایشان پاسخ دادند. آن آقا از شاگردان امام بود و از باب بحث استادی و طلبگی ‏‎ ‎‏پاسخ امام را رد کرد و از ایشان خواست که مثلاً پاسخ و استدلال و توضیح بیشتری ‏‎ ‎‏بدهند. یادم نمی‏‏‌‏‏رود که امام در جواب ایشان با یک حالت بی‏‏‌‏‏حالی فرمودند: همین ‏‎ ‎‏مقدار کافی است. خوب، این موضوع برای من محسوس بود که امام واقعاً ‏‎ ‎‏از روی بی‏‏‌‏‏حالی، حوصله صحبت کردن نداشتند.‏

‏ سؤال و جواب را یادتان نیست؟‏

‏ شاید درباره تصاویر تلویزیونی بود. فکر می‏‏‌‏‏کنم که آن آقا درباره تصاویر زنان ‏‎ ‎‏بی‏‏‌‏‏حجابی که آن موقع از تلویزیون عراق پخش می‏‏‌‏‏شد از امام سؤال کرد و امام فرمودند ‏‎ ‎‏که جایز نیست. آن آقا عرض کرد که خوب این عکس است و دیدن عکس در ‏‎ ‎‏روزنامه‏‏‌‏‏ها و جاهای دیگر که اشکال ندارد. فرمودند: نه خیر، آن بیشتر از عکس است. ‏‎ ‎‏باز او اصرار کرد و امام فرمودند: همین مقدار کافی است.‏

‏امام سپس به سمت حرم حرکت کردند و پشت سر ایشان جمعیتی خارج شدند. ‏‎ ‎‏به خاطر دارم حضرت آقای غلام‏‏‌‏‏رضا رضوانی، مرحوم آقای عباس خاتم‏‏‌‏‏یزدی و ‏‎ ‎‏چند نفری هنوز آنجا نشسته بودند. آن‌ها معمولاً هر شب بعد از نماز به منزل امام ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏رفتند ولی من هر شب نمی‏‏‌‏‏رفتم. رو کردم به آقای خاتم و گفتم که شما هر شب ‏‎ ‎‏این‏‏‌‏‏جا هستید و مدت‏‏‌‏‏ها هم است که از وضعیت تغذیه و خوراک امام خبر دارید ما هم ‏‎ ‎‏خبر داریم که حال امام اصلاً خوب نیست و ایشان کلاً ذوب شده‏‏‌‏‏اند، اصلاً وضعیت ‏‎ ‎‏مزاجی ایشان آب رفته است، چرا به امام عرض نمی‏‏‌‏‏کنید که ایشان در وضعیت ‏‎ ‎‏خوراکی خودشان یک تغییر روش بدهند. این بی‏‏‌‏‏حالی در پاسخ دادنِ امشبِ امام کاملاً ‏


‏پیدا بود، در نماز هم محسوس است که با زحمت حرکت می‏‏‌‏‏کنند و قیام می‏‏‌‏‏کنند. ایشان ‏‎ ‎‏خندید و گفت که فلانی، ما مکرر خدمت ایشان عرض کردیم و هر چه هم می‏‏‌‏‏گوییم ‏‎ ‎‏ایشان می‏‏‌‏‏فرماید مگر مولا علی(ع) چگونه زندگی می‏‏‌‏‏کرد و غیر از نان جو چه ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خورد. می‏‏‌‏‏گفتیم بابا ما چه می‏‏‌‏‏دانیم ایشان چه می‏‏‌‏‏خورد اما آنقدر زور داشت که درِ ‏‎ ‎‏خیبر را از جا کند و یا اینکه در جنگ‏‏‌‏‏ها آن ضربه‏‏‌‏‏های قوی و دلاورانه را زد. مزاج ‏‎ ‎‏علی(ع) مزاج دیگری بود، چرا شما خودتان را با علی(ع) مقایسه می‏‏‌‏‏کنید. با این همه ‏‎ ‎‏زورمان به امام نمی‏‏‌‏‏رسد اگر شما زورتان می‏‏‌‏‏رسد بیا و به امام بگو.‏

‏ شما چه کار کردید؟‏

‏ آن شب تا صبح مضطرب و متأثر بودم. فردایش طاقت نیاوردم. قبل از ظهر طبق ‏‎ ‎‏روال همیشگی از اندرونی به محضر امام رفتم و در را زدم، آقای مشهدی حسین در را ‏‎ ‎‏باز کرد. گفتم: به امام بگویید قوچانی آمده می‏‏‌‏‏خواهد سلام عرض کند. یادم می‏‏‌‏‏آید که ‏‎ ‎‏دیگر هوا گرم نبود. اجازه گرفتم و وارد شدم. امام چهار زانو در اتاق نشسته بودند. ‏‎ ‎‏عرض سلام کردم. دست‏‏‌‏‏های امام را بوسیدم و نشستم. ایشان هم سلام و احوالپرسی ‏‎ ‎‏کردند. من واقعاً درونم آماده انفجار بود. پس از احوالپرسی، یکباره به آقا گفتم: این چه ‏‎ ‎‏روشی است که برای خودتان انتخاب کرده‏‏‌‏‏اید؟ واقعاً با یک حالت بی‏‏‌‏‏اختیاری و ‏‎ ‎‏شاید هم جسورانه این حرف را به امام زدم.‏

‏ بدون مقدمه؟‏

‏ شاید مقدمه اول این بود که گفتم آقا من آمده‏‏‌‏‏ام فضولی کنم. امام سرشان را بلند ‏‎ ‎‏کردند و با توجه خاصی به من نگاه کردند، یعنی این‏‏‌‏‏که چه شده است؟ عرض کردم آقا ‏‎ ‎‏این چه روشی است؟‏

‏ ‏

صمت و جوع و سحر و عزلت و ذکر به دوام                ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

‏ ‏

‏گفتم آقا آن جوعی را که در این‌جا و در این شعر فرموده‌اند تمام بزرگان و اساتید ‏‎ ‎‏اخلاق و سیر و سلوک می‌فرمایند جوعی است که انسان را از کار نیندازد. گرسنگی را ‏


‏به حدی بر خودش تحمیل کند که از کار باز نماند. اما شما روش تغذیه‌ای را که برای ‏‎ ‎‏خودتان انتخاب کرده‌اید به گونه‌ای است که دارد شما را از پا می‌اندازد. شما اینجایید و ‏‎ ‎‏یک دنیا چشم انتظار و متوجه شما هستند و شما خودتان را با چنین روش تغذیه ‏‎ ‎‏به طور کلی به تحلیل می‌برید و نابود می‌کنید.‏

‏امام فرمودند: نه، ما کی هستیم، طلبه‏‏‌‏‏ای که در گوشه‏‏‌‏‏ای نشسته‏‏‌‏‏ایم. دنیا کجا و ما ‏‎ ‎‏کجا.‏

‏گفتم: خلاصه، طلبه یا غیر طلبه با این وضعیت دارید مزاجتان را به کلی از دست ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏دهید. من از محضرتان سؤال دارم مگر یکی از کارهای شما همیشه تدریس نبوده ‏‎ ‎‏است، چرا چند مدتی است که تعطیل شده است؟ اگر بنا باشد از فردا تدریس را آغاز ‏‎ ‎‏کنید حال تدریس را دارید؟ می‏‏‌‏‏توانید بنشینید و یک ساعت مداوم صحبت کنید؟ ایشان ‏‎ ‎‏فرمودند: نه، نمی‏‏‌‏‏توانم.‏

‏گفتم: خوب، شما خودتان را با این روش تغذیه از کار انداختید و من نمی‏‏‌‏‏دانم ‏‎ ‎‏بالاخره انسان چگونه باید سلوک داشته باشد. من دارم فضولی می‏‏‌‏‏کنم ولی خدا شاهد ‏‎ ‎‏است از دیشب تا به حال آن قدر مضطرب و ناراحت بودم که به خودم اجازه دادم به ‏‎ ‎‏این‏‏‌‏‏جا بیایم و این جسارت و فضولی را بکنم.‏

‏تبسمی کردند و فرمودند: از محبت شما متشکرم و ممنونم، برای این‏‏‌‏‏که شما زیاد ‏‎ ‎‏ناراحت نباشید چند روزی یک تغییر اجمالی در وضعیت تغذیه و خوراک می‏‏‌‏‏دهم. ‏‎ ‎‏اشک از چشم‏‏‌‏‏هایم جاری شد و گفتم: به هر حال، آقا ما نمی‏‏‌‏‏توانیم ناراحتی شما را ‏‎ ‎‏تحمل کنیم و این طوری که دارم می‏‏‌‏‏بینم وضعیت شما رو به تحلیل است و این ‏‎ ‎‏موضوع برای من طاقت فرساست. خلاصه با امام خداحافظی کردم و رفتم.‏

‏حدود یک هفته بعد خبردار شدم که امام قلبشان درد گرفته است. ایشان در ‏‎ ‎‏این گونه موارد مرحوم حاج نصرالله خلخالی را با خبر می‏‏‌‏‏کردند. الآن شک دارم و به ‏‎ ‎‏یاد ندارم که ایشان آن زمان فوت کرده بود یا نه، در هر صورت از طریق ایشان یا ‏‎ ‎‏فرزندش پیام فرستادند که از بغداد به خاطر قلب آقا دکتر بیاورید. در نجف دکترهای ‏‎ ‎‏خوبی نبودند، اما در بغداد پزشکی بود معروف به دکتر جعفر کویتی که نسبتاً حاذق بود ‏


‏و به روحانیت و علما علاقه مند بود. وقتی وضعیت مزاجی امام را به دکتر نقل کرده ‏‎ ‎‏بودند ایشان گفته بود چَشم من می‏‏‌‏‏آیم، اما پیش از رفتن من خواهش می‏‏‌‏‏کنم ایشان ‏‎ ‎‏یک نوار قلب بگیرند و کارهای مقدماتی را انجام دهند تا معطلی پیش نیاید.‏

‏حاج آقا علی خلخالی، خدا سلامتش بدارد، مقدمات کار از جمله نوار قلب و غیره ‏‎ ‎‏را انجام داد و قرار شد مثلاً در روز خاصی دکتر به نجف بیاید. چند روز بعد خبردار ‏‎ ‎‏شدم که دکتر جعفر کویتی با آقایان آمده‏‏‌‏‏اند و در خدمت امام هستند. با شنیدن این خبر ‏‎ ‎‏به سرعت به خدمت امام رفتم. وارد اندرون که شدم متوجه شدم که دکتر معایناتش را ‏‎ ‎‏انجام داده و امام هم دراز کشیده بودند. دکتر جعفر کویتی در حال خروج از اندرون ‏‎ ‎‏یک مرتبه چشمش خورد به حسین آقا ـ آقازاده حاج آقا مصطفی ـ که آن زمان در ‏‎ ‎‏نجف بود و ماشاءالله خیلی فربه و چاق بود ـ و گفت: تو هم مثل جدت این برنامه ‏‎ ‎‏رژیم خوراکی را که اتخاذ کرده‏‏‌‏‏اند رعایت کن تا اندکی لاغر شوی. این را به عنوان ‏‎ ‎‏تذکر یا شوخی به حسین آقا گفت. دکتر سپس نتیجه معایناتش را از امام توضیح داد و ‏‎ ‎‏گفت بحمدالله وضعیت مزاجی ایشان مثل یک جوان می‏‏‌‏‏ماند و الحمدلله هیچ ناراحتی ‏‎ ‎‏در بدن ایشان نیست و قلبش هم مشکلی ندارد. برای این دردی هم که گاهی برای ‏‎ ‎‏ایشان فشار می‏‏‌‏‏آورد قرصی می‏‏‌‏‏دهم که هر وقت آن درد پیش آمد این قرص را میل کنند ‏‎ ‎‏تا برطرف شود. این روش و برنامه غذایی هم که دارد خوب است همان را ادامه بدهند ‏‎ ‎‏منتهای امر لازم است ایشان اندکی تغییر آب و هوا بدهند چون هوای نجف خنک است ‏‎ ‎‏و بهتر است ایشان مدتی برای تغییر آب و هوا به کاظمین، بغداد و سامره بروند.‏

‏ امام پذیرفتند؟‏

‏ پس از اعلام نتیجه گزارش پزشکی، دو ـ سه نفر از تجار بغدادی که ارادتمند ‏‎ ‎‏امام بوده و همراه آن دکتر آمده بودند خدمت امام عرض کردند از آن زمان به عراق ‏‎ ‎‏تشریف آورده‏‏‌‏‏اید دیگر به زیارت کاظمین و سامرا نیامدید، حالا به عنوان زیارت و ‏‎ ‎‏تشرف عتبات مقدسه سامرا و کاظمین مسافرتی داشته باشید. این را بگویم که در میان ‏‎ ‎‏اهل علم نجف متعارف بود که افراد سالی یک بار یا دو سال یک بار به زیارت کاظمین ‏‎ ‎‏و سامرا می‏‏‌‏‏رفتند که هم زیارت بود هم تفرج. خلاصه آن‌ها گفتند منزل ما خالی است و ‏


‏کسی در آن سکونت ندارد. آنجا چند روزی نزول اجلالی بفرمایید تا هم زیارتی کرده ‏‎ ‎‏باشید و هم به سفارش دکتر مبنی بر تغییر آب و هوا عمل کرده باشید.‏

‏امام طبق متعارف آداب و اصول معاشرتی که داشتند تشکری کردند و تبسمی ‏‎ ‎‏نمودند اما جواب منفی ندادند. دوستان که نزدیکتر بودند خدمت امام برنامه مسافرت را ‏‎ ‎‏گفته بودند اما ایشان نپذیرفته بودند. گویا حاج علی خلخالی هم از طرف آن آقایانی که ‏‎ ‎‏از بغداد آمدند پیام می‏‏‌‏‏آورد که آقا نظرتان چیست؟ می‏‏‌‏‏روید یا نه؟ ولی امام نپذیرفتند. ‏

‏یادم می‏‏‌‏‏آید که روزی حاج علی خلخالی مرا دید و گفت: فلانی تو که خدمت امام ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏روی پیشنهادی از طرف من به ایشان بده شاید حرف تو مقبول‏‏‌‏‏تر باشد؛ امام حاضر ‏‎ ‎‏نیستند به کاظمین و سامرا بروند، من ماشین دارم و مال خودم هم هست، مال بیت‏‏‌‏‏المال نیست و از سهم امام و وجوهات نیست، از امام هم کرایه‏‏‌‏‏ای نمی‏‏‌‏‏خواهم بگیرم،  حتی بنزین ماشین را خودم می‏‏‌‏‏زنم، اگر ایشان اجازه بفرمایند پیشنهاد می‏‏‌‏‏کنم روزی یک یا دو ساعت ایشان را از درِ منزل سوار کنم و به کنار شط کوفه ببرم تا هوایی بخورند و قبل از ظهر برگردانم. اگر کاری، مطالعه‏‏‌‏‏ای هم دارند همانجا انجام دهند.‏

‏ مگر هوای کوفه چگونه بود؟‏

‏ خدمتتان عرض کنم علی‏‏‌‏‏رغم این‏‏‌‏‏که بین نجف و کوفه بیش از ده کیلومتر فاصله ‏‎ ‎‏نبود، واقعاً هوای متفاوتی داشت و نوعاً مراجع از جمله آیت‏‏‌‏‏الله خویی در کوفه منزل ‏‎ ‎‏داشتند و دائماً از آن استفاده می‏‏‌‏‏کردند. مرحوم آیت‏‏‌‏‏الله العظمی عبدالهادی شیرازی برای ‏‎ ‎‏دو ـ سه ماه تابستان منزلی کرایه می‏‏‌‏‏کردند و می‏‏‌‏‏رفتند آنجا مستقر می‏‏‌‏‏شدند. حتی یادم ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏آید که مرحوم آیت‏‏‌‏‏الله آقا میرزا باقر زنجانی که از علمای بزرگ نجف و از مدرسین ‏‎ ‎‏بنام و درجه یک نجف بود خیلی سخت مریض شد و در منزل بستری گردید، جلسه ‏‎ ‎‏درس و بحث‏‏‌‏‏شان هم تعطیل شد. برای ایشان به مدت یکی ـ دو ماه منزلی در کوفه ‏‎ ‎‏کرایه کردند، ایشان به آنجا رفت و حالش خوب شد و برگشت و مشغول ‏‎ ‎‏درس و بحث شد. یعنی خوبِ خوب شد. تغییر هوای کوفه خیلی آشکار بود و برای ‏‎ ‎‏وضعیت مزاجی امام خیلی مؤثر بود.‏

‏ آیا امام پیشنهاد آقای خلخالی را پذیرفتند؟‏


‏ پس از تقاضای آقای خلخالی خدمت امام رفتم و گفتم: آقا اگر خاطر مبارکتان ‏‎ ‎‏باشد آن روز دکتر کویتی سفارش داده که شما به کاظمین و سامرا مشرف شوید اما ‏‎ ‎‏حضرتعالی امتناع فرمودید و از این اقدام خودداری می‏‏‌‏‏فرمایید. فرمودند: بله. عرض ‏‎ ‎‏کردم که خوب، آقای حاج علی خلخالی این تقاضا و پیشنهاد را دارد که ماشین هست ‏‎ ‎‏و مربوط به سهم امام و وجوهات نیست و راننده هم خودش است اگر اجازه بفرمایید ‏‎ ‎‏ایشان هر ساعتی قبل از ظهر را که تعیین می‏‏‌‏‏فرمایید بیایند شما را سوار ماشین کنند، ‏‎ ‎‏دو ساعتی کنار شط کوفه بروید و برای تغییر آب و هوا استراحتی داشته باشید سپس ‏‎ ‎‏مراجعه بفرمایید که هیچ هزینه‏‏‌‏‏ای را هم مستلزم نباشد و ایشان هم افتخار می‏‏‌‏‏کند و این ‏‎ ‎‏خواهش را دارد.‏

‏فراموش نمی‏‏‌‏‏کنم که امام تشکر کردند و فرمودند: شما از طرف من تشکر کنید، ‏‎ ‎‏سپس این جملات را فرمودند که فلانی من بروم آنجا خوش‌گذرانی کنم و جوانان ‏‎ ‎‏مردم در ایران زیر شکنجه‏‏‌‏‏ها جان بدهند. امام این جمله را با حالتی بیان کردند که ‏‎ ‎‏در وجود من اثر گذاشت و رخوت حاصل شد به گونه‏‏‌‏‏ای که نتوانستم در جواب چیزی ‏‎ ‎‏بگویم. ساکت شدم و پس از سکوتی مختصر، گفتم: پس آقا با اجازه من می‏‏‌‏‏روم و ‏‎ ‎‏زحمت را کم می‏‏‌‏‏کنم. حرکت کردم و آمدم.‏