به خاطر دارم در 1354 یا 1355 بحرانی پیش آمده بود و امام براساس شیوه و روش خود که در رویارویی با بحرانها داشتند درسشان را تعطیل کرده بودند. همین امر از ناراحتی روحی امام حکایت داشت. ملاقاتهای عمومی ایشان هم کمتر بود. در نمازها مکرر میدیدم که ایشان به هنگام جلوس و قیام با زحمت و دشواری حرکت میکردند. این موضوع برایم مکرر مشهود بود.
روزی ایشان پس از اقامه نماز در مسجد شیخ انصاری از مسجد خارج شدند و به سوی منزل حرکت کردند. من پشت سر او بودم و داشتم ایشان را نگاه میکردم. گردن مبارک امام آن قدر لاغر شده بود که وسط گردن حدود یک و نیم تا دو سانت فرو رفته بود و دو تا پیهای دو طرف، عصبها، مشخص شده بود. وضعیت جسمی و لاغری ایشان کاملاً مشهود بود. در ضمن من از قبل هم مطلع بودم که ایشان در ماه مبارک رمضان گذشته ـ که با تابستان همزمان بود ـ با یک وضع عجیب و غریبی روزه میگرفتند. سحرها فقط به مختصر نان و پنیر و چای قناعت میکردند و افطار یک پیاله کوچکی آبگوشت با یک تکه نان میل میکردند. این وضعیت خوراک ایشان در ماه رمضان آن هم در تابستان بود. خدمتتان عرض کنم که گرمای تابستان نجف به حدی شدید و خشک است که مغز آدم را پوک میکند. ما خودمان در سن جوانی که بودیم یا فرزندانمان که میخواستند روزه بگیرند برای ماه رمضان از نظر تغذیه برنامه ویژهای را تنظیم میکردیم تا کمبودی از نظر تغذیه پیش نیاید و مزاجها هم جوابگو باشند تا بتوانند هم روزههایشان را بگیرند و هم اینکه مریض نشوند و قضا به گردنشان نیاید. خلاصه گوشت و کباب و میوه جات مختلف به حد وفور در این ماه مبارک تهیه میشد و بچهها سحری و افطاری خوبی میخوردند و از نظر تغذیه تقویت میشدند. خودمان نیز این گونه عمل میکردیم. این در حالی بود که امام با حدود هفتاد سال سن آن گونه روزهداری میکردند و تغذیهشان هم خیلی مختصر بود.خلاصه مبارزه منفی با
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 171 آن بحران و وضعیت مزاجی امام در ماه رمضان سبب شده بود که ایشان به شدت لاغر شوند.
شبها بعد از نماز مغرب و عشا متداول بود که بسیاری از اهل علم و دوستان و علاقهمندان برای عرض سلام و ارادت به خدمت ایشان میآمدند و در قسمت بیرونی منزل ایشان حدود یک ساعت مینشستند. سپس امام برای زیارت به سمت حرم مطهر حرکت میکردند. یک شب من آنجا بودم، یکی از دوستان مسألهای فقهی از امام سؤال کرد و ایشان پاسخ دادند. آن آقا از شاگردان امام بود و از باب بحث استادی و طلبگی پاسخ امام را رد کرد و از ایشان خواست که مثلاً پاسخ و استدلال و توضیح بیشتری بدهند. یادم نمیرود که امام در جواب ایشان با یک حالت بیحالی فرمودند: همین مقدار کافی است. خوب، این موضوع برای من محسوس بود که امام واقعاً از روی بیحالی، حوصله صحبت کردن نداشتند.
سؤال و جواب را یادتان نیست؟
شاید درباره تصاویر تلویزیونی بود. فکر میکنم که آن آقا درباره تصاویر زنان بیحجابی که آن موقع از تلویزیون عراق پخش میشد از امام سؤال کرد و امام فرمودند که جایز نیست. آن آقا عرض کرد که خوب این عکس است و دیدن عکس در روزنامهها و جاهای دیگر که اشکال ندارد. فرمودند: نه خیر، آن بیشتر از عکس است. باز او اصرار کرد و امام فرمودند: همین مقدار کافی است.
امام سپس به سمت حرم حرکت کردند و پشت سر ایشان جمعیتی خارج شدند. به خاطر دارم حضرت آقای غلامرضا رضوانی، مرحوم آقای عباس خاتمیزدی و چند نفری هنوز آنجا نشسته بودند. آنها معمولاً هر شب بعد از نماز به منزل امام میرفتند ولی من هر شب نمیرفتم. رو کردم به آقای خاتم و گفتم که شما هر شب اینجا هستید و مدتها هم است که از وضعیت تغذیه و خوراک امام خبر دارید ما هم خبر داریم که حال امام اصلاً خوب نیست و ایشان کلاً ذوب شدهاند، اصلاً وضعیت مزاجی ایشان آب رفته است، چرا به امام عرض نمیکنید که ایشان در وضعیت خوراکی خودشان یک تغییر روش بدهند. این بیحالی در پاسخ دادنِ امشبِ امام کاملاً
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 172 پیدا بود، در نماز هم محسوس است که با زحمت حرکت میکنند و قیام میکنند. ایشان خندید و گفت که فلانی، ما مکرر خدمت ایشان عرض کردیم و هر چه هم میگوییم ایشان میفرماید مگر مولا علی(ع) چگونه زندگی میکرد و غیر از نان جو چه میخورد. میگفتیم بابا ما چه میدانیم ایشان چه میخورد اما آنقدر زور داشت که درِ خیبر را از جا کند و یا اینکه در جنگها آن ضربههای قوی و دلاورانه را زد. مزاج علی(ع) مزاج دیگری بود، چرا شما خودتان را با علی(ع) مقایسه میکنید. با این همه زورمان به امام نمیرسد اگر شما زورتان میرسد بیا و به امام بگو.
شما چه کار کردید؟
آن شب تا صبح مضطرب و متأثر بودم. فردایش طاقت نیاوردم. قبل از ظهر طبق روال همیشگی از اندرونی به محضر امام رفتم و در را زدم، آقای مشهدی حسین در را باز کرد. گفتم: به امام بگویید قوچانی آمده میخواهد سلام عرض کند. یادم میآید که دیگر هوا گرم نبود. اجازه گرفتم و وارد شدم. امام چهار زانو در اتاق نشسته بودند. عرض سلام کردم. دستهای امام را بوسیدم و نشستم. ایشان هم سلام و احوالپرسی کردند. من واقعاً درونم آماده انفجار بود. پس از احوالپرسی، یکباره به آقا گفتم: این چه روشی است که برای خودتان انتخاب کردهاید؟ واقعاً با یک حالت بیاختیاری و شاید هم جسورانه این حرف را به امام زدم.
بدون مقدمه؟
شاید مقدمه اول این بود که گفتم آقا من آمدهام فضولی کنم. امام سرشان را بلند کردند و با توجه خاصی به من نگاه کردند، یعنی اینکه چه شده است؟ عرض کردم آقا این چه روشی است؟
صمت و جوع و سحر و عزلت و ذکر به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
گفتم آقا آن جوعی را که در اینجا و در این شعر فرمودهاند تمام بزرگان و اساتید اخلاق و سیر و سلوک میفرمایند جوعی است که انسان را از کار نیندازد. گرسنگی را
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 173 به حدی بر خودش تحمیل کند که از کار باز نماند. اما شما روش تغذیهای را که برای خودتان انتخاب کردهاید به گونهای است که دارد شما را از پا میاندازد. شما اینجایید و یک دنیا چشم انتظار و متوجه شما هستند و شما خودتان را با چنین روش تغذیه به طور کلی به تحلیل میبرید و نابود میکنید.
امام فرمودند: نه، ما کی هستیم، طلبهای که در گوشهای نشستهایم. دنیا کجا و ما کجا.
گفتم: خلاصه، طلبه یا غیر طلبه با این وضعیت دارید مزاجتان را به کلی از دست میدهید. من از محضرتان سؤال دارم مگر یکی از کارهای شما همیشه تدریس نبوده است، چرا چند مدتی است که تعطیل شده است؟ اگر بنا باشد از فردا تدریس را آغاز کنید حال تدریس را دارید؟ میتوانید بنشینید و یک ساعت مداوم صحبت کنید؟ ایشان فرمودند: نه، نمیتوانم.
گفتم: خوب، شما خودتان را با این روش تغذیه از کار انداختید و من نمیدانم بالاخره انسان چگونه باید سلوک داشته باشد. من دارم فضولی میکنم ولی خدا شاهد است از دیشب تا به حال آن قدر مضطرب و ناراحت بودم که به خودم اجازه دادم به اینجا بیایم و این جسارت و فضولی را بکنم.
تبسمی کردند و فرمودند: از محبت شما متشکرم و ممنونم، برای اینکه شما زیاد ناراحت نباشید چند روزی یک تغییر اجمالی در وضعیت تغذیه و خوراک میدهم. اشک از چشمهایم جاری شد و گفتم: به هر حال، آقا ما نمیتوانیم ناراحتی شما را تحمل کنیم و این طوری که دارم میبینم وضعیت شما رو به تحلیل است و این موضوع برای من طاقت فرساست. خلاصه با امام خداحافظی کردم و رفتم.
حدود یک هفته بعد خبردار شدم که امام قلبشان درد گرفته است. ایشان در این گونه موارد مرحوم حاج نصرالله خلخالی را با خبر میکردند. الآن شک دارم و به یاد ندارم که ایشان آن زمان فوت کرده بود یا نه، در هر صورت از طریق ایشان یا فرزندش پیام فرستادند که از بغداد به خاطر قلب آقا دکتر بیاورید. در نجف دکترهای خوبی نبودند، اما در بغداد پزشکی بود معروف به دکتر جعفر کویتی که نسبتاً حاذق بود
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 174 و به روحانیت و علما علاقه مند بود. وقتی وضعیت مزاجی امام را به دکتر نقل کرده بودند ایشان گفته بود چَشم من میآیم، اما پیش از رفتن من خواهش میکنم ایشان یک نوار قلب بگیرند و کارهای مقدماتی را انجام دهند تا معطلی پیش نیاید.
حاج آقا علی خلخالی، خدا سلامتش بدارد، مقدمات کار از جمله نوار قلب و غیره را انجام داد و قرار شد مثلاً در روز خاصی دکتر به نجف بیاید. چند روز بعد خبردار شدم که دکتر جعفر کویتی با آقایان آمدهاند و در خدمت امام هستند. با شنیدن این خبر به سرعت به خدمت امام رفتم. وارد اندرون که شدم متوجه شدم که دکتر معایناتش را انجام داده و امام هم دراز کشیده بودند. دکتر جعفر کویتی در حال خروج از اندرون یک مرتبه چشمش خورد به حسین آقا ـ آقازاده حاج آقا مصطفی ـ که آن زمان در نجف بود و ماشاءالله خیلی فربه و چاق بود ـ و گفت: تو هم مثل جدت این برنامه رژیم خوراکی را که اتخاذ کردهاند رعایت کن تا اندکی لاغر شوی. این را به عنوان تذکر یا شوخی به حسین آقا گفت. دکتر سپس نتیجه معایناتش را از امام توضیح داد و گفت بحمدالله وضعیت مزاجی ایشان مثل یک جوان میماند و الحمدلله هیچ ناراحتی در بدن ایشان نیست و قلبش هم مشکلی ندارد. برای این دردی هم که گاهی برای ایشان فشار میآورد قرصی میدهم که هر وقت آن درد پیش آمد این قرص را میل کنند تا برطرف شود. این روش و برنامه غذایی هم که دارد خوب است همان را ادامه بدهند منتهای امر لازم است ایشان اندکی تغییر آب و هوا بدهند چون هوای نجف خنک است و بهتر است ایشان مدتی برای تغییر آب و هوا به کاظمین، بغداد و سامره بروند.
امام پذیرفتند؟
پس از اعلام نتیجه گزارش پزشکی، دو ـ سه نفر از تجار بغدادی که ارادتمند امام بوده و همراه آن دکتر آمده بودند خدمت امام عرض کردند از آن زمان به عراق تشریف آوردهاید دیگر به زیارت کاظمین و سامرا نیامدید، حالا به عنوان زیارت و تشرف عتبات مقدسه سامرا و کاظمین مسافرتی داشته باشید. این را بگویم که در میان اهل علم نجف متعارف بود که افراد سالی یک بار یا دو سال یک بار به زیارت کاظمین و سامرا میرفتند که هم زیارت بود هم تفرج. خلاصه آنها گفتند منزل ما خالی است و
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 175 کسی در آن سکونت ندارد. آنجا چند روزی نزول اجلالی بفرمایید تا هم زیارتی کرده باشید و هم به سفارش دکتر مبنی بر تغییر آب و هوا عمل کرده باشید.
امام طبق متعارف آداب و اصول معاشرتی که داشتند تشکری کردند و تبسمی نمودند اما جواب منفی ندادند. دوستان که نزدیکتر بودند خدمت امام برنامه مسافرت را گفته بودند اما ایشان نپذیرفته بودند. گویا حاج علی خلخالی هم از طرف آن آقایانی که از بغداد آمدند پیام میآورد که آقا نظرتان چیست؟ میروید یا نه؟ ولی امام نپذیرفتند.
یادم میآید که روزی حاج علی خلخالی مرا دید و گفت: فلانی تو که خدمت امام میروی پیشنهادی از طرف من به ایشان بده شاید حرف تو مقبولتر باشد؛ امام حاضر نیستند به کاظمین و سامرا بروند، من ماشین دارم و مال خودم هم هست، مال بیتالمال نیست و از سهم امام و وجوهات نیست، از امام هم کرایهای نمیخواهم بگیرم، حتی بنزین ماشین را خودم میزنم، اگر ایشان اجازه بفرمایند پیشنهاد میکنم روزی یک یا دو ساعت ایشان را از درِ منزل سوار کنم و به کنار شط کوفه ببرم تا هوایی بخورند و قبل از ظهر برگردانم. اگر کاری، مطالعهای هم دارند همانجا انجام دهند.
مگر هوای کوفه چگونه بود؟
خدمتتان عرض کنم علیرغم اینکه بین نجف و کوفه بیش از ده کیلومتر فاصله نبود، واقعاً هوای متفاوتی داشت و نوعاً مراجع از جمله آیتالله خویی در کوفه منزل داشتند و دائماً از آن استفاده میکردند. مرحوم آیتالله العظمی عبدالهادی شیرازی برای دو ـ سه ماه تابستان منزلی کرایه میکردند و میرفتند آنجا مستقر میشدند. حتی یادم میآید که مرحوم آیتالله آقا میرزا باقر زنجانی که از علمای بزرگ نجف و از مدرسین بنام و درجه یک نجف بود خیلی سخت مریض شد و در منزل بستری گردید، جلسه درس و بحثشان هم تعطیل شد. برای ایشان به مدت یکی ـ دو ماه منزلی در کوفه کرایه کردند، ایشان به آنجا رفت و حالش خوب شد و برگشت و مشغول درس و بحث شد. یعنی خوبِ خوب شد. تغییر هوای کوفه خیلی آشکار بود و برای وضعیت مزاجی امام خیلی مؤثر بود.
آیا امام پیشنهاد آقای خلخالی را پذیرفتند؟
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 176 پس از تقاضای آقای خلخالی خدمت امام رفتم و گفتم: آقا اگر خاطر مبارکتان باشد آن روز دکتر کویتی سفارش داده که شما به کاظمین و سامرا مشرف شوید اما حضرتعالی امتناع فرمودید و از این اقدام خودداری میفرمایید. فرمودند: بله. عرض کردم که خوب، آقای حاج علی خلخالی این تقاضا و پیشنهاد را دارد که ماشین هست و مربوط به سهم امام و وجوهات نیست و راننده هم خودش است اگر اجازه بفرمایید ایشان هر ساعتی قبل از ظهر را که تعیین میفرمایید بیایند شما را سوار ماشین کنند، دو ساعتی کنار شط کوفه بروید و برای تغییر آب و هوا استراحتی داشته باشید سپس مراجعه بفرمایید که هیچ هزینهای را هم مستلزم نباشد و ایشان هم افتخار میکند و این خواهش را دارد.
فراموش نمیکنم که امام تشکر کردند و فرمودند: شما از طرف من تشکر کنید، سپس این جملات را فرمودند که فلانی من بروم آنجا خوشگذرانی کنم و جوانان مردم در ایران زیر شکنجهها جان بدهند. امام این جمله را با حالتی بیان کردند که در وجود من اثر گذاشت و رخوت حاصل شد به گونهای که نتوانستم در جواب چیزی بگویم. ساکت شدم و پس از سکوتی مختصر، گفتم: پس آقا با اجازه من میروم و زحمت را کم میکنم. حرکت کردم و آمدم.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 177