فصل سوم: خاطرات آیت ‌الله سید عباس خاتم یزدی
ارسال وجوهات برای امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ارسال وجوهات برای امام

‏عده‌ای از خارج و داخل عراق برای امام پول می‌فرستادند. برای مثال یکی از تجار ‏‎ ‎‏اصفهان به نام مرحوم حاجی معتمدی که کار خیر زیاد می‌کرد، در کربلا هم حسینیه ‏‎ ‎‏داشت و مقلد آقای حکیم بود، لکن پول که به نجف ارسال می‌کرد، برای همه آقایان ‏‎ ‎‏از جمله شاهرودی و خویی و نیز حضرت امام هم می‌فرستاد و حتی در مواردی مبلغ ‏‎ ‎‏ارسال شده برای امام از دیگران بیشتر بود. ایشان یک بار که به عراق آمد، گفت: «من ‏‎ ‎‏می‌خواهم به دیدن امام بروم لکن می‌خواهم در تاریکی شب باشد، چون این‌جا معروف ‏‎ ‎‏است که ساواکی‌های ایرانی دور و بر منزل آقای خمینی هستند و چون من آدم ‏‎ ‎‏سرشناسی هستم، اگر مرا ببینند و از من عکس بگیرند یا اسم مرا به ساواک بدهند، به ‏‎ ‎‏دردسر می‌افتم. بهتر است شب که هوا تاریک می‌شود بیایم.» ساعت دو یا سه بعد از ‏‎ ‎‏غروب آمد که کسی نباشد. آقای خلخالی می‌گفت: «چون مرحوم حاجی معتمدی خیلی ‏‎ ‎‏محترم بود و خیلی هم کار خیر می‌کرد و نسبت به امام هم خیلی ارادت داشت و پول ‏‎ ‎‏می‌فرستاد، من فکر کردم اگر ایشان به نزد امام برود و امام هیچ اعتنایی به ایشان نکند، ‏‎ ‎‏دلگیر می‌شود و نمی‌داند که طبع امام این طور است، برای همین تصمیم گرفتم که با ‏‎ ‎‏ایشان به نزد امام بروم؛ چون امام به من خیلی لطف داشتند و هر زمان که نزد ایشان ‏‎ ‎‏می‌رفتم، امام قدری حرکت می‌کردند و گفتم که شاید این بار حاجی معتمدی گمان ‏‎ ‎‏کند که امام برای او حرکت کرده‌اند. همین طور هم شد و حاجی معتمدی خیلی ‏‎ ‎‏خوشحال شد. وقتی که نشستیم من قبض پولی که حاجی معتمدی داده بود، به امام ‏‎ ‎‏دادم تا ایشان مهر کنند. امام فرمودند: «آقای خلخالی شما همه زحمت‌های ما را ‏‎ ‎‏به عهده دارید، حتی قبض را هم شما می‌نویسید.» گفتم: «آقا شما قبض یاد ندارید ‏‎ ‎‏بنویسید.» گفتند: «چطور یاد ندارم؟ خوب مثلاً می‌نویسید فلان مقدار پول را که ‏‎ ‎‏فلان شخص برای من فرستاده، رسیده است.» من قبض آقای خویی را بیرون آوردم و ‏‎ ‎‏گفتم: «ببینید، قبض را این طور می‌نویسند: از جناب مستطاب عمدﺓ‌ التجار و الاخیار ‏‎ ‎‏«سلّمه ‌الله، ایده‌الله، وفّقه ‌الله...». امام فرمودند: «آقای خلخالی خدا می‌داند که من این ‏‎ ‎‏کارها را یاد ندارم.» و خدا می‌داند که امام این حرف را از ته دل می‌زد. اصلاً طبعش ‏


‏این طور بود که از تملّق بدش می‌آمد و خودش هم هیچ وقت تملّق کسی را نمی‌گفت.‏