ایشان با بچهها خیلی مهربان بود و اگر میدید که کسی با بچهها مثلاً تندی میکند، میگفت این کار را نکن. روزی در نجف در خانه آقای خمینی نماز میخواندیم. پسری تقریباً چهار ساله داشتم که او را همراه خودم برده بودم. وقتی نماز آقای خمینی تمام
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 77 شد پسر من دوید و تسبیح ایشان را برداشت، من هم دویدم پس گردن بچه را گرفتم و گفتم که تسبیح را سر جایش بگذار. آقای خمینی گفت که این چه رفتاری است؟ چه کار میکنی؟ گفتم: آقا، تسبیح شما را برداشته. گفت: تسبیح را برداشته که برداشته، چرا پس گردن بچه را میگیری؟ این از مواردی است که علاقه ایشان به بچهها را نشان میدهد.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 78