به اعتبار اینکه مطبوعات امام به عهده من بود و با چاپخانه ارتباط داشتم همیشه کارهای مطبوعاتی امام را انجام میدادم. روزی مدیر چاپخانه در نجف به من گفت که فلانی یکی از کارگرهای ما قصد ازدواج دارد و طبق معمول هم آقایانی که اینجا با ما همکاری دارند برای این گونه امور یک کمکی میکنند ـ آنها این کمک را حلاوه تعبیر میکردند ـ و شیرینی میدهند. تو هم این موضوع را خدمت امام عرض کن و برای این بنده خدا کمکی بگیر که مثلاً در ایام ازدواجش به پول نیاز دارد. یادم میآید که ظهر بود، نماز امام در مسجد شیخ انصاری تمام شد و ایشان تشریف آوردند بیرون. من برای گفتن مطلب کارگر چاپخانه، در راه خدمت امام رسیدم و عرض سلام کردم و مطلب را گفتم که آقا یکی از کارگران چاپخانه بنای ازدواج دارد جوان است و کمکی خواسته است اگر حضرتعالی عنایتی بفرمایید ما به ایشان پرداخت میکنیم. امام فرمودند: نه نمیتوانم. گفتم: آقا بالاخره انتظار دارند، نوعاً همه کمک میکنند نمیشود که ما بگوییم خبری نیست. فرمودند: وجوهاتی که در نزد من است همه سهم امام است و من برای یک فرد نمیتوانم سهم امام بدهم.
جواب امام منفی بود و از آن سوی نفی آن برای من مشکل بود. به ایشان عرض
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 147 کردم که آقا اجازه میفرمایید من راهحل پیشنهادی خودم را خدمتتان عرض کنم؟ فرمودند: خوب بگو. گفتم: حالا که میفرمایید اینها وجوهات است و سهم امام است از سوی حضرتعالی مبلغی را که لازم است به ایشان بدهیم، شما خودتان قبول کنید و آن را متقبل شوید که از نظر شرعی شما دریافتکننده باشید. تبسمی فرمودند و گفتند: بسیار خوب، عیبی ندارد، شما 15 دینار به ایشان بدهید.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 148