ویژگیهای دیگر سلوک امام، زهد و تقوا بود. چنانکه میدانید تابستانهای نجف گرم و خشک است و خانه امام سرداب و کولر نداشت و زندگی در آن خانه بسیار سخت و غیر قابل تحمل بود. تا اینکه مسؤولین دفتر ایشان کولر کوچکی خریده و در خانه آوردند. امام با دیدن کولر فرمودند: با اجازه چه کسی این را خریدهاید؟! پاسخ دادند: حاج آقا، گرما طاقتفرساست و یکی از آقایان داوطلبانه آن را ابتیاع و هدیه کرده است. امام فرمودند: شما در نجف بگردید و اگر همه علما و طلاب کولر داشتند، ما هم از این استفاده خواهیم کرد. مسؤولین دفتر شروع به تحقیق کردند و مشخص شد که از دوستان امام فقط حاج حبیبالله اراکی کولر ندارد، امام هم دستور فرمودند که کولر را در خانه ایشان نصب نمایند. من جریان را از حاج آقا اراکی نیز سؤال کردم و ایشان گفتند: آقای خمینی این کولر را به من هدیه کردند و هرچه اصرار کردم که آقا خود شما اولی هستید، قبول نفرمودند. به هر حال پس از گذشت دو سال از این واقعه، امام اجازه خرید کولری برای منزلشان دادند.
امام تا آخر عمرشان تأمین دیگران را بر خود ترجیح میدادند. منزل و دفتر ایشان در نجف اجارهای بود. در کربلا نیز منزلشان را از شخصی کویتی اجاره کرده بودند و صاحبخانه هر چقدر اصرار کرده بود که منزل را به امام هدیه کند، ایشان نپذیرفته بود. جالبتر اینکه آن شخص ماشین بنزی را آورده و به ایشان گفته بود که من تشخیص میدهم که این ماشین برای شما ضروری است، این هدیه ناقابل را از من بپذیرید. امام پاسخ میدهند: من تا زمانی که سالم هستم، نیازی به وسیله ندارم. شخص عرب
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 231 میگوید: به هرحال برای راههای دور و دراز و در مسافرتها ضروری است. میفرمایند: نه، کاری ندارد، ماشین کرایه میکنم و نیازی نیست.
از زهد و تقوی امام هر چه بگویم، کم گفتهام، من خود شاهد بودم که تشکهای منزل امام پاره بود و به دستور آقای رضوانی رویه آنها را عوض کردند. امام تا آنها را دیدند، فرمودند: اینها را چه کسی عوض کرده است؟!
پاسخ دادند: آقا، پاره بودند و باید تعویض میشدند.
با همه اینها، آن حضرت از این کار نیز ناراضی بودند. کف اتاق خصوصی آن حضرت به وسیله حصیرهای لیف خرما و چند پوستین مفروش بود. ایشان میز کوچکی را به عنوان میز تحریر در جلوی خود میگذاشتند و دیگر اثاث عبارت از تعدادی کتاب بود.
من از زهد و تقوای آن حضرت و خانوادهشان جریان دیگری را نیز شاهد بودم که بسیار جالب و عبرت گرفتنی است: روزی در منزل حاج شیخ حبیبالله اراکی بودم که امام حاج احمد آقا را برای گفتن تسلیت به آنجا فرستاده بودند. در منزل نصفه هندوانهای را پیدا کرده و همین طور با پوست آن را نصف کرده و در جلوی حاج شیخ و احمد آقا گذاشتیم. احمد آقا با حالت عجیبی به هندوانه خیره نگاه میکرد و گفت: این را از کجا تهیه کردهاید؟ از تهران و یا جاهای دیگر برایتان فرستادهاند؟! گفتیم: بازار پر است. گفتند: به خدا از وقتی که من در نجف آمدهام، هندوانه قرمز و شیرین به این صورت ندیدهام! آخر خادم آقا همیشه هندوانههایی میخرد که مثل کدو هستند! گفتیم: سامرا و دور و بر دجله و فرات مرکز هندوانههای سرخ و شیرین است. من علت قضیه را بعداً متوجه شدم و آن اینکه خادم منزل امام شخص افغانی بود که خرید روزانه میکرد. ایشان طبق دستور امام در امر خرید صرفه جویی میکرد و هر روز به اندازه نیم ربع کیلو گوشت و قلیلی از مایحتاج دیگر و همچنین هندوانهای کوچک میخرید. کاسبها هم وقتی که با چنین شخصی مواجه شوند معلوم است که چگونه برخورد خواهند کرد. احمد آقا میگفت: امام همیشه هندوانههای نارس را میتراشند و آبش را میخورند. پس از آن من هم به حاج علی بقال که به منزل ما
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 232 هندوانههای خوبی میآورد و در مغازهاش عکس امام را زده بود سفارش کردم تا هندوانههای خوبی به خادم امام بدهد.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 233