حضرتعالی چگونه از عراق خارج شدید؟
عرض شود که اخراج ما از عراق داستان مفصلی دارد. وقت شما را نمیگیرم که چه شد، چطور شد و چگونه شد که نجات پیدا کردیم. من هر از گاهی به عنایت بیبی دو عالم حضرت زهرا(س) توجه و توسل خاصی کردم و لطف و عنایت ایشان بود که یک مرتبه این بچه سیدها و خلاصه خانواده ما که از سادات بودند از زندان بیرون آمدند. اجمالاً خدا عنایت کرد و من بلیت هوایی از بغداد گرفتم و در طول دو ـ سه روز به تهران پرواز کردم این در حالی بود که مأموران به شدت به دنبال محمود قوچانی میگشتند.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 202 تنها تشریف آوردید؟
نه خیر، با بچهها. البته تمام اثاث را رها کردیم و فقط یکی ـ دو چمدان لباس برداشتیم.
آن امانتیها را نیاوردید؟
چرا، آن امانتیها را هم آوردیم. به بغداد رفتم که بلیت بگیرم، آنها دنبال محمود قوچانی بودند و من در شناسنامه و گذرنامه محمود هاتف هستم. قبل از حرکت به خانم گفتم که اگر یک وقت پیشامدی شد شما اصلاً قوچانی بودن را انکار کنید و بگویید ما خانواده محمود قوچانی نیستیم، بلکه خانواده محمود هاتف هستیم؛ این شناسنامه ما این هم دفتر اقامه ما، مشخصات پرونده ما هم هست.
وقتی که برای گرفتن بلیت به بغداد میرفتم به یاد امانتی امام افتادم. این امانت همان کتاب الصلوﺓ بود که در قم چاپ شد. البته نزد من هم نبود، آن را به وزارت ارشاد که در عراق به آن وزارت اعلام میگفتند داده بودم که مجوز چاپش را بگیرم و در نجف چاپش کنیم. مردد بودم که به وزارت اعلام بروم یا نه، با خودم میگفتم خدایا چه کنم، به آنجا بروم و بگویم آقا این کتاب را طبق آن شمارهای که به شما تحویل دادهام به من بدهید، حالا چه مجوز صادر شده چه نشده باشد. اگر آنها ببینند که روی کتاب نوشته السید روحالله الخمینی چه میشود این موضوع احیاناً به گرفتاری من میانجامد و از من میپرسند که تو چه کسی هستی و آن وقت مردد بودم. اما گفتم چون مربوط به امام است هرچه بادا باد. با احتیاط و غریبوار به وزارت اعلام رفتم و گفتم که این شمارهای را که برای اجازه چاپ داده بودم میخواهم اگر کتاب آماده شده است به من بدهید. فکر میکنم خانمی پاسخگوی دفتر بود. رفت و آمد و دفتر را باز کرد و گفت اتفاقاً مجوزش صادر شده است. گفتم: الحمدلله، پس آن را به من بدهید. این خانم هم بدون توجه به چیزی کتاب را به من داد و من هم آن را گرفتم و هر چه سریعتر از اداره بیرون آمدم. در کوچهای صفحه اول کتاب را پاره کردم که مشکلی پیش نیاید چون وضعیت عجیبی بود وگام به گام تحتنظر بودم. خلاصه آن امانتی را گرفتم و با همه امانتیها به ایران آمدم.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 203