فصل چهارم: خاطرات آیت الله محمود قوچانی
شخصیت امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

شخصیت امام

 

‏ در طول این ملاقات‏‏‌‏‏ها امام را چگونه شخصیتی یافتید؟‏

‏ این نکته را بگویم که من اخلاق بدی دارم، این‏‏‌‏‏که زود به کسی معتقد نمی‏‏‌‏‏شوم، ‏‎ ‎‏یا شکاک و وسواسی هستم. در دیدارهایم با امام، خدا را شاهد می‏‏‌‏‏گیرم، بینی و بین‏‏‌‏‏الله ‏‎ ‎‏در صدد بودم که ببینم در کیفیت‏‏‌‏‏ها، رفتارها، پیشنهادها، صحبت‏‏‌‏‏ها، اشاره‏‏‌‏‏ها و اشعار و کلمات ‏‎ ‎‏این بزرگوار چیزی هست که دعوت به نفس باشد. خدا را شاهد می‏‏‌‏‏گیرم به ‏‎‌‎‏اندازه سر سوزنی در وجود این آقا نکته‏‏‌‏‏ای یا حرکتی که دعوت به نفس یا بزرگ‏‏‌‏‏نمایی باشد نتوانستم بیابم و در طول بیش از هزار باری که خدمت ایشان شرفیاب شدم هر بار ایمان و اعتقاد و ‏‎ ‎‏دلباختگی‏‏‌‏‏ام به امام بیشتر می‏‏‌‏‏شد. وجود اقدس ایشان خیلی‏‏ عجیب بود.‏


‏ حاج آقا از همین خاطرات و رفت و آمدهایتان به منزل امام صحبت بفرمایید؟‏

‏ من بارها خدمت امام می‏‏‌‏‏رسیدم چه در تابستان، چه در زمستان و چه در بهار. ‏‎ ‎‏در طول این ملاقات‏‏‌‏‏ها ایشان یک بار اجازه ملاقات ندادند مگر با لباس رسمی. یعنی ‏‎ ‎‏من نوعاً از اندرون داخل می‏‏‌‏‏شدم، در می‏‏‌‏‏زدم، خدا سلامتی دهد آقا مشهدی حسین ‏‎ ‎‏ـ ایشان خدمتکار داخلی امام بود ـ در را برایم باز می‏‏‌‏‏کرد، می‏‏‌‏‏گفتم: بگویید آقای ‏‎ ‎‏قوچانی خدمت شما رسیده است. می‏‏‌‏‏گفت: بفرمایید توی هشتی و صبر کنید. سپس ‏‎ ‎‏داخل می‏‏‌‏‏رفت و به امام می‏‏‌‏‏گفت که فلانی آمده است. امام هم می‏‏‌‏‏گفتند صبر کنید. ‏‎ ‎‏احساس می‏‏‌‏‏کردم در آن لحظات حتی اگر فصل تابستان هم بود و ایشان با یک پیراهن ‏‎ ‎‏نازک و زیر شلواری بودند، بلند می‏‏‌‏‏شدند داخل اتاق می‏‏‌‏‏رفتند، عبا بر دوش انداخته و ‏‎ ‎‏عمامه بر سر می‏‏‌‏‏گذاشتند و سپس می‏‏‌‏‏گفتند بگو بیاید داخل. ایشان به من و دیگران ‏‎ ‎‏مطلقاً اجازه ورود نمی‏‏‌‏‏دادند مگر اینکه لباس رسمی بر تن کرده باشند. ما دستور شرعی ‏‎ ‎‏هم داریم که اگر کسی با شما کاری داشت با آن لباسی که در خانه می‏‏‌‏‏پوشید و با آن ‏‎ ‎‏وضعیتی که در خانه هستید با آن فرد ملاقات نکنید، لباس مناسبی بپوشید و به ملاقاتش ‏‎ ‎‏بروید که احترام مؤمن باید نگه داشته شود.‏

‏شبی بعد از نماز مغرب و عشاء به خدمت ایشان رفتم، دیدم عمامه به سر با یک ‏‎ ‎‏عبای نازک نشسته‏‏‌‏‏اند. رفتم و دست مبارکشان را بوسیدم. در دیدارهایم با امام این ‏‎ ‎‏اخلاق را داشتم که همیشه می‏‏‌‏‏رفتم دست ایشان را می‏‏‌‏‏بوسیدم و می‏‏‌‏‏نشستم، احوالپرسی می‏‏‌‏‏کردم و بعد مطلبم را عرض می‏‏‌‏‏کردم و پس از پایان عرایضم حتی یک لحظه هم نمی‏‏‌‏‏نشستم و به خودم اجازه نمی‏‏‌‏‏دادم وقت ایشان را بگیرم. اگر ایشان خودشان می‏‏‌‏‏فرمودند می‏‏‌‏‏نشستم. آن شب را فراموش نمی‏‏‌‏‏کنم که خدمت ایشان بودم و هوا بسیار گرم بود،‏‎[1]‎‏ جعبه بزرگی از فیبر یا کارتن روی شبکه سرداب درست کرده بودند و یک ‏


‏پنکه رومیزی درون کارتن گذاشته بودند، دهانه پره‏‏‌‏‏های پنکه را بریده بودند و پنکه در ‏‎ ‎‏داخل کارتن کار می‏‏‌‏‏کرد و در نتیجه باد خنک فضای سرداب را به سمت بالا می‏‏‌‏‏کشید. ‏‎ ‎‏ایشان به فاصله یک یا یک و نیم متر از پنکه نشسته بودند. فضا تقریباً نیمه خنک بود. ‏‎ ‎‏از محضر ایشان پرسیدم آقا با گرما چه کار می‏‏‌‏‏کنید؟ ایشان گفتند: الحمدلله، من امروز ‏‎ ‎‏قبل از غروب آفتاب در بالکن قدم می‏‏‌‏‏زدم دیدم درجه حرارت هواسنج روی 50 است ‏‎ ‎‏(البته بیشتر هم جا نداشت). آن شب مطالبی را که لازم بود از ایشان سؤال کردم و ‏‎ ‎‏برگشتم.‏

  • . آن ایام به دلیل گرمای هوا در منازل نجف نوعاً یک شبکه پنجره ای تعبیه می شد که با سرداب ارتباط داشت.  در منزل امام آن سرداب قابل بهره برداری نبود ولی فضای خنکی داشت. دوستانی که خدمت ایشان ارادت  داشتند مثل مرحوم حاج نصرالله خلخالی که مسائل مالی را به عهده داشت و نماینده امام بود اجازه خواستند  که برای منزل ایشان کولری تهیه کنند ولی ایشان اجازه ندادند و هر چه گفتند این جا گرمای هوا به مراتب شدیدتر از قم است امام قبول نکردند. (راوی)