یک روز عصر، پس از جریان فیضیه و پیش از 15 خرداد در همان منزل یخچال قاضی در اتاقی کوچک، جمعی برای دیدن امام رفته بودیم. حدود سه ربع تا یک ساعت برای ملاقاتها تشریف می آوردند. پیرمردی مستمند آمده بود و در ضمن شرح زندگی و ناداری و بیماری همسرش گفت: من همخوابه ای هم دارم که بیماری دارد و... . برخی از حاضران از این کلمه همخوابه لبخند زدند. البته هیچکس در حضور امام جرأت خنده نداشت، امام بیدرنگ در لابلای سخن فرمودند: آن مخدّره هم...؛ سپس هم دستور کمکی به آن مرد دادند. ما از این تیزبینی و رفع نقیصه فوری از کلام آن مستمند، سخت به تعجب افتادیم.