آن روز امام در موعد مقرر برای درس به مسجد شیخ تشریف آورده بودند، در حالی که هنوز همه شاگردان حضور نداشتند.
امام پس از ورود به مسجد طبق معمول کنار منبر نشستند تا پس از لحظاتی برای تدریس به منبر تشریف ببرند؛ ولی چون با غیبت بعضی از شاگردان مواجه شدند، از این رو بدون آنکه به منبر تشریف ببرند، به ما فرمودند: «امروز می خواهم بجای درس، قضیه ای را برای شما بازگو کنم».
آری آن روز حضرت استاد به ما درس آموخت؛ ولی نه درس فقه
مانند همه روزها بلکه درس اخلاق، همان درسی که امام مکرر در مکرر لزوم اتصاف و آراستگی به آن را توصیه می فرمودند و سالکان الی الحق، معلومات منهای اخلاق را حرفهای مدرسه می دانند و قیل و قال.
آن روز امام چنین فرمودند: «من این مطلب را از استادم مرحوم شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه، نقل می کنم و ایشان از پدر بزرگوارش که از شاگردان مرحوم صاحب جواهر بودند، نقل می نمود که شاه آبادی بزرگ می فرمود:
صاحب جواهر دارای پسری بود که از فضلای بنام حوزه علمیه نجف بشمار می رفت و تصادفاً در حال حیات پدر فوت می کند. در روز تشییع با اینکه هاله ای از غم و اندوه سرتاسر نجف را فرا گرفته بود؛ ولی با این حال صاحب جواهر که خود صاحب عزا بود از فرصت کوتاه استفاده کرده و تا جمع شدن علما و طلاب حوزه و اهالی نجف برای تشییع جنازه، نصف صفحه ای از کتاب جواهر را به رشته تحریر در آورد.
امام پس از ذکر این قضیه، ضمن اینکه ما را به حداکثر استفاده از وقت و رعایت نظم در همه امور از جمله حضور در درس، نصیحت فرمودند، دقیقاً چنین گفتند:
«من که به شما نمی گویم به درسم بیایید، حال شما که بنا دارید در درسم شرکت کنید، لااقل به بنای خودتان عمل کنید».
سوگند به تربت پاکش او راست گفت و در گفتارش دائر به اینکه «من که به شما نمی گویم به درسم بیایید»، صادق بود امام به اینکه به همگان حتی به ضعیف ترین طلبه افغانی از نظر درسی، شهریه می داد و شهریه ایشان در حوزه نجف از نظر کمیت بالا بود؛ ولی با این حال: هرگز کسی را برای شرکت در درسش، رفتن به نماز جماعتش، حضور در بیرونش، نشر رساله اش، بوسیدن دستش، مدح و ثناگوییش، زیاد کردن مقلدینش و
سایر مسائل شخصی، دعوت نکردند.
باید هم چنین باشد، چه او مخلص بود و این ویژگی مخلصین است که فقط خدا را می بینند و کارها را برای او انجام می دهند.