امام از طلاب جلف بدش می آمد. نوعاً به ملاقات طلاب حین بستری شدن در خانه و یا بیمارستان می رفتند و آقای مدرسی را که از اصدقای امام بود، با خود می بردند و کمک مالی ابداً نمی کردند مگر خیلی نادر چون پول نداشتند.
در تابستان غالباً یا در اصفهان و یا همدان و یا مشهد و یا درکه یا امامزاده قاسم شمیران بودند.
بسیار صریح اللهجه بودند. روزی آقای شیخ محمد رازی می خواست خدمت امام برسد، امام از دور صدا زدند آقای شیخ محمد پیش من نیا چون من کار دارم و ایشان برگشت و روزی به من گفت که آقای سید حسین نامی را از بیرونی صدا بزن. من او را صدا زدم که امام شما را می خواهد. او هم با عجله خود را به اتاق امام رسانید. امام فرمودند آقا سید حسین برو و دیگر به اینجا نیا. ایشان هم سر بزیر انداخت و رفت.
احیاناً اگر کسی می خواست غیبتی بکند، امام نهی می فرمودند و ناراحت می شدند و اجازه نمی دادند که کسی غیبت شخصی را پیش ایشان بکند.
در انتقال آقای بروجردی از بیمارستان فیروزآبادی به قم دخیل بودند و چند نفر از خدمه حرم را که در مدرسۀ فیضیه حجرات طلاب را اشغال کرده بودند، خود امام بیرون کرد. یکی از آنها را زدند. حاج فهیم التجار که یکی از سادات قم بود و می خواست در کار طلاب دخالت کند، جلویش را سخت گرفتند و به او اجازه صحبت کردن ندادند.