یکی از مؤمنان با یک واسطه از من خواسته بود که از حضرت امام لباسی را بخواهم که در آن، نماز خوانده باشند. از طرفی خجالت می کشیدم این درخواست را مطرح کنم و از طرفی مایل نبودم به آن مؤمن جواب رد بدهم. تا در فرصتی پس از آنکه عرائض خودم تمام شد و پاسخ شنیدم، در حالی که می خواستم خداحافظی کنم فشرده و با زحمت مطلب را عرض کردم. امام فرمودند: بنشین و با تبسم و شادی خاصی که حاجت مؤمنی را به شکل خصوصی برمی آوردند، کسی را صدا زدند، دستور فرمودند برو آن عبا را که فلان جا است بیاور. عبا را که آوردند، امام خود گرفتند و به من تحویل دادند. فرمودند به او بده و دعایی کردند. وقتی بیرون آمدم بعضیها که متوجه شدند، بدشان نمی آمد از من بگیرند که گفتم مربوط به من نیست و آن مؤمن فوق العاده خرسند شد. این خاطره نیز بیانگر درجه علاقه امام به مردم و رفع حاجات آنها است.