اولین برخورد حضوری من در نجف اشرف بود، در مسجد شیخ انصاری تا آن موقع تصوری که از امام برای من درست شده بود، جنبۀ صلابت و مهابت آن بزرگوار بود و شیوۀ مبارزاتی سازش ناپذیر و قدرت و شجاعت بی نظیر ایشان، تا آنکه به درس ایشان راه یافتم. حضرت امام (س) مقید بودند بعد از درس حدود ربع ساعتی می نشستند تا اگر برای طلاب اشکال و ابهامی در درس پیدا شده باشد، مطرح کرده و امام روشن فرمایند. من هم که شبهه ای برایم پیدا شده بود، در جمع آن حلقه حضور یافتم.
حضرات یکی پس از دیگری صحبت کردند و جواب شنیدند تا نوبت حقیر رسید. مقداری با خجالت و اضطراب شروع به صحبت کردم. رشته بحث رسیده بود به جریان استصحاب در موضوعی که اثر مترتب بر آن به
تنهایی نبود. اشکال اصل مشیت را مطرح کردم. دیدم آنچنان معظم له که خداوند بر عزتش در دنیا و در ملأ اعلی بیفزاید، با طراوت و نشاط و تبسم و چهره نورانی و محبت وصف ناشدنی، با من روبرو شدند که آناً ذهنیت من متحول شد. خود را در برابر استادی مهربان و متواضع یافتم و امام با یک کلمه جواب مرا دادند و فرمودند اثر جزء الموضوعی هم کافی است. یعنی موضوع اثر موضوع مرکب است و در چنین حالتی اصل عملی می تواند در اجزای موضوع جاری شود. ناگفته نماند که سطح درس امام بالا و بسیار عمیق بود و طلابی که یک دوره کامل اصول دیده بودند و در فقه هم مقداری کار کرده بودند، مناسب جلسۀ درس معظم له بودند، نه طلابی که تازه سطح را به اتمام رسانده بودند. خاطرۀ شیرین این برخورد باعث تجری من گردید. مرتبه دوم در بین راه بود که امام از درس داشتند به طرف منزل تشریف می بردند و با آنکه عادت امام را می دانستم که ایشان در اثنای راه سکوت و آرامش را حفظ کرده و به یمین و یسار متمایل نمی شوند و با وقار حرکت می کنند، مع ذلک با گستاخی جلو رفتم و گفتم آقا بعضی از اهالی خرمشهر می خواهند حسینیه یا زینبیه ای بسازند؛ از من خواسته اند که از محضر شما کسب اجازه کنم. جهت صرف سهم امام آیا اجازه می فرمایید؟ حالا منتظر بودم که امام همان برخورد جلسۀ درس را با من می نمایند، ولی برخلاف انتظار دیدم حضرت ایشان با همان وقار و صلابت و بدون التفات فرمودند خیر. یعنی اجازه نمی دهم. آن وقت متوجه شدم او در جلسۀ درس، استادی است مهربان و پدری است دلسوز و در جای خود وقار و صلابت و آداب شرعی را محفوظ می دارد. زیرا حرف زدن و اختلاط نمودن در اثنای طریق، ظاهراً مکروه است.