گاهی می شد عده ای می آمدند خدمت امام و گزارش مسأله ای را می دادند، امام نمی فرمودند که مطلع هستم، تا آخر گوش می دادند و وقتی که تمام می شد باز نمی فرمودند که من مطلع بودم و می دانستم. تجزیه و تحلیلی که ما در این موضوع داریم این است که اولاً، این نوعی ادب است و توی ذوق طرف نمی خورد، ثانیاً ایشان با شنیدن
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 275 یک قضیه و مسأله ای از افراد و گروههای متفاوت، ضد و نقیض و ضعف و قوت این گفتارها را پیش خودشان جمع بندی می کنند، و از تفاوت یا یکنواختی گفتار برداشت می کنند که مسأله چیست، و عجیبتر اینکه خانم زهرا مصطفوی، دختر گرامی حضرت امام، می فرمود: گاهی می شد تمام اهل خانه یک به یک خدمت ایشان می رفتیم و خبر واحدی را که به نظر ما مهم بود به امام می دادیم، امام همه را می شنیدند و هریک از ما هم فکر می کردیم که امام خبر تازه ای را دارند می شنوند!! و لذا یکی از اعضای دفتر ایشان، حجت الاسلام رسولی محلاتی ، می گفت که من حدود چهل سال است در خدمت امام هستم، آن مقداری که امام ما را می شناسد، ما امام را نشناخته ایم و ما معتقدیم که امام ما را از خود ما بهتر می شناسد؛ اما وقتی که با ما مواجه می شود، کانّه اصلاً ماهیتمان را نمی شناسد و به صورت و سیمای خودش نمی آورد.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 276